لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.
لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.

سایت

تصمیم گرفتم مث آدم حسابیا یه سایت بگیرم و به طور مرتب به روزش کنم و توش مطلب بنویسم و حرفای صدتا یه غاز بزنم و به این و اون آدرسشو بدم و هرکجا رفتم یه حرفی زدم ته حرفام بگم: البته من این مطالبو تو سایتمم گذاشتم!

البته قبلش تصمیم گرفته بودم یه فوتوبلاگ بزنم که عکسای باارزش هنریم رو بذارم اونجا که جماعت بیان و سیل کنن و حظ بصر ببرن. خداییش من عکاس قابلی هستم ولی کسی منو درک نمی‌کنه! به نظرم وقتی بمیرم صدها و بلکه هزارها سال بعد ملت تازه متوجه میشن که عکسای من چه آثار هنری باارزش و معنامندی بودن. و تازه اون روزه که اسم من سر زبونها می‌افته و میشم یه هنرمند درست و حسابی!

خلاصه اینکه این دوتا تصمیم رو می‌خوام عملی کنم و این وبلاگ رو هم دوباره یه گردگیری بکنم.

این روزها که می‌گذرد دارم دوباره فکر می‌کنم به همه‌چی.

رساله‌ای در باب آبگرمکن


تو این چند ماه اخیر یه کار مثبت تونستم انجام بدم و اونم عوض کردن آبگرمکن خونه بوده. به این ترتیب که هر روز یه گوشه از کاراش رو انجام میدادم. در ماه اول زمستون یه آبگرمکن نو خریدم. در ماه دوم بالاخره موفق شدم نصاب رو بیارم خونه و نصبش کنم. در اوایل ماه سوم برا نصب دودکش رفتم سراغ دودکشکش و دودکشش رو هم نصب کردم. در نیمه پایانی ماه انشالا قصد دارم برم سراغ آغای رمضانی و گارانتیش رو امضا کنم. در حال حاضر هم قصد دارم رساله‌ای در باب چگونگی نصب ابگرمکن بنویسم. البته عوض کردن کپسول رو هم یاد گرفتم ولی در بلند کردن کپسول چندان وارد نیستم و خوب نمی‌تونم کپسول رو از پله‌ها بالا ببرم. انشاالله سر فرصت می‌خوام در این باب هم یه رساله جداگانه به رشته تحریر در بیارم که راهنمایی باشه برا دوستان عزیز.

یادت به خیر احمد سپید عزیز



                                  عکس تزئینی است.

........

دارم تبدیل می‌شم به یه جاخالی بزرگ شبیه خودم.

برج میلاد

میلاد باسعادت خودم را تبریک و تهنیت عرض می‌کنم. صد سال به این سالها. امیدوارم همیشه زنده باشم و اندازه تخت جمشید عمر کنم. زنده باشم انشالا و از این زندگی زیبا هی لذت ببرم و هی ریه‌هامو پر از اکسیژن کنم و خالی کنم. چشم حسود کور.

شرح

از بس این دوستای قدیمی کامنت گذاشتن و گفتن عکستو بذار تا ببینیم چه شکلی شدی مجبور شدم عکسمو تو قسمت لوگو بذارم! خدمت دوستان گرامم عرض کنم که من هنوز هم همون آدم قدیمی هستم با همون چشمای میشی و صد البته همون شخصیت بسیار محترم و بزرگوار! فقط یه بار حقوق ۴ ماهمو جمع کردم برم بینیمو عمل کنم که متاسفانه نشد یعنی قسمت نبود شایدم قسمت بود ولی خدا نخواست. حالا اینشالا یارانه‌ها رو که دادن و وضعمون خوب شد میرم عمل می‌کنم تا هم بهتر بتونم نفس بکشم و هم زیباییم کامل کامل بشه. البته من همین حالا هم از نظر چهره خداییش چیزی کم ندارم٬ شکرگذار خدا هم هستم ولی دلم می‌خواد اگه بشه چهره‌م یه خرده همچین رمانتیک‌تر بشه. به هر حال عکسمو گذاشتم.

دوتا پست پایین‌تر یه مطلب می‌خواستم بنویسم که وقت نشد٬ مضمونشم این بود که من آدم بسیار عوضی‌ای هستم که واقعا هم هستم. دوستان عزیز اینقدر اظهار لطف کرده بودن که شرمنده شدم و دیگه بقیه‌شو ننویسم سنگین‌ترم! به هر حال زندگی خیلی شیرینه و آدم فقط باید چشاشو باز کنه که ببینه و اینکه آدم باید قدر دوستان و اطرافیانش رو بدونه که شاعر هم درهمین باره فرموده: دوستان شرح پریشانی من گوش کنید        قصه این دل مرا گوش کنید

خداییش گوش کنید.

دوستا

می‌خوام یه روز بشینم تو خونه به همه دوستام زنگ بزنم بگم دوستشون دارم حتی اگه وقت نکنم به‌شون زنگ بزنم.

می‌خوام یه روز بشینم تو خونه به همه دوستام میل بزنم بگم دوستشون دارم حتی اگه وقت نکنم میلمو باز کنم.

می‌خوام یه روز بشینم تو خونه تو وبلاگ همه دوستان و آشنایان کامنت بذارم که دوستشون دارم حتی اگه وقت نکنم سری به اینترنت بزنم.

واقعا دوستشون دارم.

کاغذ دیواری


بعضی وقتا زندگی واقعا هیچ روحی نداره. هیچ. می‌تونم ساعت‌ها یه ‌جا بشینم و خیره بمونم به یه دیوار بدون اینکه کمرم درد بگیره یا خسته بشم. چون منم هیچ روحی ندارم. منم یه دیوارم. دیوار.

تصمیمات

می خوام یه وام کلان از بانک ملی بگیرم بذارمش تو یه بانک دیگه که یه وام دیگه بگیرم. بعدش می‌خوام این دوتا وامو بذارم رو هم و برم بذارمشون تو بانک کشاورزی که یه وام خیلی گنده بگیرم. بعدش می‌خوام همه این پولا رو یه جا کنم و بزنم به یه کار درست و حسابی و یه صندلیم از اینایی که میشینی روشون و عقب و جلو میرن بگیرم و هی از صب تا شب تو خونه باشم و رو همین صندلی بشینم. من عاشق دستور دادنم، می‌خوام هف هشتا نوکر و خدم و حشم بگیرم که دور و برم باشن و فقط دستور بدم: یالا اینو بیار یالا اونو ببر.... بدو برام اینکارو بکن.... سریع برو گمشو پدرسوخته یه لاقبا. آخ که من عاشق دستور دادنم. می‌خوام یه پرستارم بگیرم برا بچه‌مون. من دیگه حوصله بچه مچه ندارم. چیه هی‌آسایش آدمو می‌گیرن به قرآن! البته اگه عیالم دوست داشته باشه بچه‌مونو نگهداری کنه به خودش بستگی داره ولی من دلم می‌خواد بچه‌مونو بدم به همین جاهایی که بچه‌های بی‌سرپرستو بزرگ می‌کنن چون بچه باید قدر زندگی رو بدونه. البته مطمئنم که هر بچه‌ای بالاخره ننه بابای واقعیشو می‌گرده و پیدا می‌کنه. برا همین دلم می‌خواد وقتی مردم یه ارث درست و حسابیم برا بچه‌مون بذارم تا بدونه که باباش چه آدم بزرگی بوده و چه تصمیمات بزرگی تو زندگیش می‌گرفته. برا همینم هست که دارم دنبال ضامن می‌گردم!


رفتن


من وقتی میرم دیگه هیچی جا نمی ذارم. تمام خاطره هامو جم میکنم و میرم. رفتن سخته ولی آدم یا نمیره یا هم اگه رفت دیگه پشت سرشو نباید نگاه کنه. حالا من رفته م.


گنوگی زودرس


دیروز صب داشتم مسواک می‌زدم. بعد یه هویی همین جوری بدون دلیل خنده‌م گرفت. هرچی فکر کردم نفهمیدم به چی خنده‌م گرفته. خیلی ناراحت شدم. با خودم فکر کردم٬ یعنی فکر که نکردم ولی مطمئن شدم که می‌خوام مث نیچه بشم. خدا بیامرزه بنده خدا رو مرد بدی نبوده.  می‌خوام اگه خدا بخواد سبیلمو مث نیچه بذارم.


مث سگ درگیرم یعنی همین زندگی من. یاد اون روزایی که می‌اومدم تو این وبلاگ قرمساق بفهمی نفهمی و نفهمی بفهمی یه چیزی می‌نوشتم به خیر. زندگیم شده پر از کارایی که نه به درد دنیام می‌خوره نه آخرتم. فقط میگم خدا را شکر که نه می‌دونم روزم کی‌ه نه شبم. شب فقط سه ساعت وقت دارم که هم شام بخورم هم فیلم ببینم هم موزیک گوش کنم و همم به امورات خانوادگیم برسم. تا حالا هم به هیچ کدومش نرسیدم. عجب روزگار خوشی دارم من.

مردی که به خانه برنگشت.

 

گاهی اوقات هیچ چیزی آرومم نمی‌کنه جز تخریب همه چیز. دارم همه‌چی رو از بین می‌برم حتی پل‌های پشت سرم رو. می‌خوام عوض کنم همه چی رو حتی خودم رو. به هم بریزم همه چی رو داغون کنم عجیب به هم ریخته‌ام. داغونم. تمام بدنم داره درد می‌کنه تمام زخمای وجودم سر باز کردن. خیلی عوض شدن سخته. به هم زدن سخته. به هم ریخته‌ام ناجور ولی به هم زده‌ام. خودمو زدم به اون راه از یه راه دیگه می‌خوام برم. به هیچ کجا نمی‌خوام برسم. گفتم آغای امیری برام یه استخاره بگیر. خوشحال شد٬ من غمگین بودم. افسرده بودم. می‌خندیدم ولی خودم نبودم. یه آغای دیگه‌ای بودم که به جاده خوشبختی دیگه برنمی‌گردم حتی اگر تمام ابرای عالم روی خونه‌م ببارن و ببارن و ببارن و ببارن........ دلم تنگ شده برا خودم. ناجور. 

مرگ

 

همیشه فکر می کنم وقتی یه آدم می میره وبلاگش چی میشه. حالا رضا براهنی مرده، هی میرم به وبلاگش سر می زنم ببینم به روزش می کنه یا نه. 

کافئون

 

همیشه باید مث دیوونه‌ها بچسبم به یه چیزی. حالا هم دارم اینقد قهوه می‌خورم که می‌ترسم همین روزا قلبم ریپ بزنه و وسط راه ولم کنه و ایمیلام نخونده بمونن. 

ای خداوند ما را به راه راست (یا چپ، فرقی نمی‌کنه) هدایت بفرما! 

خودم

 

تازه فهمیدم دلیل اینکه دیر به دیر مطلب می‌نویسم تو این وبلاگ خراب شده اینه که جرات ندارم از خودم و کارم و مسائل روزانه‌م بنویسم. داشتم با خودم فکر می‌کردم برم یه وبلاگ دیگه درست کنم و اونجا با اسم و رسم و نام خانوادگی و نام پدر و تمامی مشخصاتم شروع کنم به مطلب نویسی  دیدم نه حالی نمیده. نمیشه. تصمیم دارم همینجا از تمام مسائل روزانم و کاروبار و اطرافیام بنویسم. مگه چی میشه؟

این ترنت

 

منم دارم یه جور مزخرفات نویسی می‌کنم. دلم تنگ شده بود برا مزخرفات نویسی. دلم می‌خواست فقط بیام و دست بکشم روی صفحه کلید، ولی تلفنم قطع بود.

آرزو


ای کاش سالها پیش مرده بودم،  قبل از اینکه بروم سر کار.  و ای  کاش تصادف کرده بودم تا یه چندرغازی هم گیر پدرم آمده بود. پدرم را دوست می دارم، بسیار زیاد. می خواهید باور کنید می خواهید نکنید.
 

این وبلاگ مال من نیست.

 

دوستی که دارم بهم گفته که خوب نیست آدمی مثل من یه وبلاگ تخمی مثل این داشته باشه و خیلیا ممکنه منو بشناسن و بدوننم و بعد ضایع بشم. به همین خاطر تصمیم دارم اسم این وبلاگو عوض کنم و یه اسم آبرومندانه براش بذارم بعدش برم یه جای دور تو اینترنت هرچی بدوبیراه و مذخرف دلم می خواد بنویسم.  

اگر تازگی ها مرا ببینید نمی‌شناسید!

 

تا حالا شده برا خودم زندگی کنم؟ همش به خاطر این یا اون زندگی کردم و نخواستم خلق خدا رو ناراحت کنم. حالا دارم با خودم فکر می‌کنم اگه این ملت از دست من ناراحت بشن مگه چی می‌شه؟ خداییش چی می شه؟ تا حالا هر تکه از زندگیمو وقف کسی کردم. یه تیکه وقف این، یه تیکه برای اون.... یه روز برای این، یه روز برای اون... . یه بار می‌خوام تموم کنم این مسخره‌بازیا رو. بزنم زیر همه چی و رها کنم خودمو از دست این جماعت بی‌پیر. به جون خودم می‌خوام عوض بشم. زندگی یعنی تغییر! یه دفه می‌بینی هر کی منو می‌بینه تعجب می‌کنه. میاد، میاد، میاد نزدیک من که می‌رسه می‌خواد سلام کنه بگه چه خبر؟ که من محل سگم بش نمی‌ذارم و از کنارش مث گاو رد می‌شم می رم. هی صدام می‌زنه می‌گه فلانی، فلانی، هی.... ، کس‌کش... . ولی مگه من می شنوم؟ یعنی می‌شنوم ولی جواب نمی‌دم. به قرآن نامردم اگه این کارو نکنم. حالا ببین امروز چه روزیه اینا رو دارم می‌گم. اگه همین روزا از این و اون نشنیدین که فلانی خودشو می‌گیره! می‌گیرم؟ من خودمو می‌گیرم؟ فقط می‌خوام ببینم کدوم قرمساقی اولین بار این حرفو می‌زنه. همچین جوابی بش بدم که خودش بگه باریکلا. خداییش منو نبینین اینجوری، عصبانی بشم از چشمام وحشت می‌کنین! خیلی ناجور می‌شم. می شم عین دیوونه‌ها. خدا رحم کنه. جلو منو بگیرین اگه دیدین اینجوری شدم. حتما جلومو بگیرین، می‌زنم یکی رو ناکار می‌کنم. کلا من آدم عصبی‌ای هستم. من خودم یه بار به خاطر همین اعصابم تو بیمارستان بستری شدم. به جون خودم چند روز تو بیمارستان بودم. سروکارم فقط با ‌پرستارای زشت بداخلاق بود. آی بدم میاد از ‌پرستار! من....

 

نوروز

 

نوروز زشت ۸۷

این هم از سال ۸۶ که فکر می‌کردیم قراره دنیا عوض بشه. فردا ساعت نه و خورده‌ای سال زشت ۸۷ شروع میشه و شکوفه‌های بهاری هم باز میشن. اما روزگار همون روزگاره و مردم هم همون بی‌پدرایی که بودن هستن. یه کرور آدم دارن شب و روز میدون دنبال پول دو کرورشون دنبال شهرت و یه تعداد دیگه هم که نمی‌دونن دنبال چین.منم این وسط گیر کردم که آدم باید اصلا دنبال هیچی باشه یا نه. تا این لحظه حاضر که من دنبال هیچی نبودم و همین جوری زندگی کردم که بگذره و البته که گذشته ولی من دنبال یه سرنخایی می‌گردم که شاید کمکم کنن و زندگیمو از این تلخی نجات بدن. فعلا دارم کار می‌کنم.

حالا تا سال بعد.....! 

یادداشتی از فرهام رستمی که جوانمرگ شد و حیف شد.

 

نقد یه فیلم:

یه روز یه جایی دیدم اسم یه فیلم سگ کشی بود، خیلی ناراحت شدم.

گاااااااااااااو

 

 

مثل گاو که خودتان می‌دانید چه‌قدر مهم است. گاو اگر شیر ندهد مردم از گرسنگی تلف می‌شوند. شیر در دنیا رو به کاهش می‌گذارد و کل بشریت به هلاکت می‌افتند.

گاو زندگی مناسبی دارد. می‌خورد و می‌آشامد ولی اسراف و زیاده‌روی نمی‌کند.

 

لعنت به این زندگی کثافت که هر کار می‌کنم نمی‌شه. می‌خواستم یه مطلب درست و حسابی بنویسم که پاک به هم ریخته شد. اگه به خاطر بعضی مسایل نبود اینجا رو پر از فحشای آبدار می‌کردم. لعنت هزار ساله به این زندگی کثافت. ‌

 

تبلیغات بلاگ اسکای عزیز

 

آرایشگری هنر است

                           آن را بیاموزید.

آشپزی ویژه خانوم‌های دم‌بخت

بدنسازی، یوگا و فال‌قهوه.

 

بدنسازی، یوگا، فال قهوه
 Ads by BlogSky X

 

....شعرهای محبوب امین محمدی


من توی وبلاگم عمرا از این چیزا نمی‌ذاشتم ولی می‌خوام شما هم بدونین امین محمدی 42 ساله از استان گوزستان روزشو با چه چیزایی شب می‌کنه.
شعار: دوستت دارم امین فقط همین.




یکی خوابش سنگین میشه تخت میشکنه
بعد که از خواب میپره دستش میشکنه
فرداش از مرحله پرت میشه پاش هم میشکنه
میزنه به سرش سرش هم میشکنه
همون یارو خودش رو میزنه به اون راه گم میشه
کلی اعصابش خوردمیشه نوار خالی گوش میده
یه هو می خوره زمین تا خونه سینه خیز میره
جلو پمپ بنزین سیگار میکشه میگن آقا اینجا پمپ بنزینه سیگارنکش میگه اهه من جلو بابام هم سیگار میکشم
یه روز میخوره به شیشه میگه عجب هوای سفتی
روز بعد میخوره به دیوار کمونه میکنه
فرداش باز میخوره به دیوار میگه ببخشید
پس فرداش باز میخوره به دیوار وای میسته پلیس بیاد
دوپینگ میکنه برا اینکه کسی نفهمه آخر میشه
میره تظاهرات می بینه شلوغه ، برمیگرده
میره لایه اوزون رو میدوزه میمونه اون ورش
میره پشت بوم می خوابه سردش میشه در پشت بوم رو میبنده
بعد از این همه اتفاق بی هوا از خونه میره بیرون خفه میشه

به امید پیروزی این عزیز بومی.

Spiderman

 

او می‌آید

تا دنیای آلوده به تباهی را

                                   زیر و زبر کند

و شگفتی و هیجان بیافریند

بر صفحه تلویزیون‌های شما.

یه جای کوچیک برای فقط چند شب استراحت

 

بار دیگر شهری که دوست نمی داشتم.

سکتگی

 

همیشه می ترسم یه روز سکته مغزی کنم. لب و لوچه م کج بشه بخوام بخندم نتونم. آخه کی می تونه با لب کج بخنده. تازه اگرم بخندم اون که دیگه خنده نیست. خنده باید راست راستکی باشه. اون جوری که من تو عکسم اون روز که خوشحال بودم داشتم می خندیدم.

حاضرم سکته قلبی یا هر جور سکته دیگه ای بکنم ولی مغزی نه. یه اقوامی ما داشتیم دو بار سکته قلبی کرد هر دو بارم نمرد. خیلی مرد خوبیه. هر وقت یه چیزی تعریف می کرد ما می مردیم از خنده. می گفت خیلی راحته. خوابیدی داری مثلا خواب دوستای دوره جوونیتو می بینی یه دفه می بینی همه تنت عرق می کنه. بعد که پا می شی می بینی نمی تونی حرف بزنی. خیلی خنده داره. با هیس هیس یه نفر و خبر می کنی. اونم زنگ می زنه آمبولانس میاد می برنت بیمارستان. یه کیا بیایی راه می افته که بیا و ببین. همه ناراحت میشن. گریه می کنن. خدا خدا می کنن زنده بمونی. پرستارا با اون قیافه های بیرحمشون میان و میرن. تا اینکه بیدار می شی می بینی دارن می برنت خونه. همه رعایتتو می کنن. خبرای خوب بهت میدن. خیلی خوبه. اقوام ما اگه یه بار دیگه سکته کنه می میره. بله می میره. به همین راحتی می میره.

منم دلم می خواد سکته قلبی کنم. سه بار پشت سر هم. تو یه روز. خیلی راحته. می میری. به همین راحتی می میری. مث اقوامت.

نامه ای که دیر رسید

 

همین دیروز نامه ای به دستم رسید سرشار از مهر و محبت. مث گاو غمگین بودم. باور کنید نامه را نخوانده بال درآوردم. بازش کردم. تمام عشق بود و صفا بود و راستی و دوستی. نامه ای بود از دوستان نازنینم، عزیزترین دوستانم. نوشته بودند، درددل کرده بودند، حرف زده بودند و گلایه کرده بودند، از روزگار، از زندگی، از من. تاریخ نامه مال سال ۸۴ بود و خود نامه به مناسبت سال ۸۵ یعنی سال سگ نوشته شده بود.

Image Preview

 خیلی از حرفها خصوصی بود ولی لب کلام این بود که چرا از سگها کمتر یادی می شود و حتی در سال ۸۵ که مزین شده به نام مبارک سگ، بهبودی در وضعیت معیشتی این قشر محترم صورت نگرفته. در پایان نامه هم اسم و امضای همه دوستان آمده بود که من بی کم و کاست همه را اینجا نقل می فرمایم:

این نامه سگنوشته ای بود از طرف: 

زمبه

پاکوتاه

سگ آقای پتی بل

بوشوگ

بل

پینپا

قهوه ای

برفی

جو

 رکس

هاپو کومار

و

محمد فاطمی عزیز

سلامتی همه این دوستان رو از خداوند سگها خواسته و خواهانم که امیدوارم آن نیز به زودی زود میسر گردد. همه تان را دیده بوسم. جواب نامه پست گردید.

حقیر سراپا تقصیر: سگ اصهاب کهف

سفر به خیر

 

و آن شکوفه ها که گفته بودی هنوز سر از خاک بیرون نیاورده اندحتی، که بیاورم بکارم همانجا که نشان دادی.