لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.
لال بلاگ

لال بلاگ

وقت خودتونو با خوندن این وبلاگ تلف نکنین.

داستانی از محمد فاطمی

 

 

یا فرقی می کند........ .. یا نمی کند

 

گوشه تختش کز کرد سرش را آرام زیر پتو برد و سعی کرد برای لحظه ای آرام باشد وبه چیزی فکر نکند. مغزش قفل کرده بود و جوابی برای سوالات خودش نداشت. فکر کردبهتره یه  ماه دیگه خودشو بکشه یعنی اینکه زمانی برای مرگ خودش اعلام کرد و با خودش عهد کرد که حتما خودشو -روز سی ام- می کشه حالا یا با  قرص یا با طناب یا با گاز یا با چاقو یا هم این که با یه ساختمان   13طبقه که از اون بالا خودشو .....

 

پتو را از روی خودش کشید. نگاهی به اتاقش انداخت. هیچ چیز سر جای خودش نبود. کتاب ها وسط اتاق، سفره دیشب مانده، ظرف غذای دیشبش گوشه افتاده و غذای مانده خشک  به ته اش  چسبیده بود. بلند شد تا اتاق را مرتب کند و به یک ماه دیگر فکر کرد که خودشو می کشه حالا یا با چاقو یابا گاز یا با قرص یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو .....

 

بلند شد برای خرید یک ماه کاری بکند. بعد فکر کرد برا یه ماه چی می تونه لازم باشه ملزوماتش شامل لوازم زندگی- برا سی روز- و لوازم مرگش می شد برای زندگی باید مواد غذایی کتاب لوازم التحریر سیگار ....(نقطه چین ها لوازمی ست که یادش نمی آدالان)ولوازم مرگش هم شامل لوازم خودکشی می  شد قطعا باید همه لوازم خودکشی را تهیه می کرد فرقی نمی کرد که با کدام یک خودشو بکشه حالا یا با طناب یا با چاقو یا با قرص یا با گاز یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو .....

 

دسته چک اش را برداشت و قبل از اینکه از خانه بیرون برود به آنا تلفن زد گفت که برا خرید می ره  وگفت که می خواد اونم باشه و گفت که بقیشو بعدا می گه و گفت که سر کوچه اونو می بینه .برای دیدن آنا قرار گذاشت همان گونه که برای مرگش قرار گذاشته بود حالا فرقی نمی کرد یا با گاز یا با طناب یا با چاقو یا با قرص یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو .....

 

نگاهی به آینه کرد بعد فکر کرد بهتره موهاشو شونه کنه لباسشو صاف کنه  ودستی به  عینکش بکشه

و از در خانه بیرون زد دم در صاحبخانه اش را دید گفت که اجاره اش چند ماهه عقب افتاده چکی به مبلغ تمام بدهی های قبلی اش کشیدو به صاحبخانه داد چک تاریخ یک ماه بعد را داشت صاحبخانه اش گفت که از برج دیگه باید اجاره رو ببره بالا ولی برای او دیگر فرقی نمی کرد همان طور که فرقی نمی کرد که خودشو- با چی- بکشه حالا یا با قرص یا با گاز یا با طناب یا با چاقو یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو .....

 

آنا سر کوچه ایستاده بود. سلامی کرد. آنا گونه های او را بوسید. بعددست کرد دست راست آنارا توی دستش بگیرد. دست راست آنا سرد بود. معلوم بود که ایستادن اش با صاحبخانه به اندازه ای بوده که دستهای آنادرآن هوای سرد یخ کنند. دست راست آنا را با دست هایش مالش داد. آنا دست چپش را به جیبش برد وبه سمت مغازه ها به راه افتادند که لوازم مورد نیازش را تهیه کند. لوازم برای یک ماه بعد از آن بود که تصمیم می گرفت خودشو با چی بکشه حالا یا با طناب یا با گاز یا با چاقو یا با قرص یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو.....

 

به یک مغازه خواربارفروشی داخل شدند.  صاحب مغازه را می شناخت. سلامی کرد. بعد فکر کرد چی  باید بخره  برنج شکر روغن چای قند رب گوجه گوشت منجمد  انواع کنسرو ادویه. بعداز آنا پرسید  که از هر کدومش چقدر می تونه برا یک ماه  کافی باشه آنا هم سر انگشتی حسابی کرد .جنس ها رو سفارش دادند.بعد چکی را به مبلغ اجناس برای یک ماه بعد نوشت  و به صاحب مغازه داد . صاحب مغازه اعتراضی نکردگفت وسایلو پیکشون می رسونه آدرسش. چک های اوهمشیه معتبربودندولی این دفعه خودش به اعتبارش شک داشت همانطور که شک داشت خودشو- با چی- می کشه بهر حال یا با طناب  یا با گاز یا با قرص یا با چاقو یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو.....

 

سر راه به داروخانه سری زدند دوبسته قرص دیازپام 10گرفت آنا پرسید قرصها برای چیه گفت مدتیه بدون قرص خوابش نمی بره آنا هم سرش را تکان داد یعنی اینکه می داند یعنی چه. خواب برای آنا معنی داشت و بی خوابی هم برای آنا معنی داشت و بنابر این اعتراضی هم نمی توانست داشته باشد ولی فقط خودش می دانست قرص ها برای چیست- یکی از گزینه های خودکشی بود و باید تهیه می شد -چرا که هنوز معلوم نبود خودشو- با چی- می کشه یا با طناب یا با گاز یا با چاقویا با قرص یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو.....

 

از داروخانه که بیرون آمدند سر راه شان به یک دوره فروش برخوردند که بساطش را سر خیابان چیده بود. همه چیز داشت نقره جات ازانگشتر و حلقه و دستبند و گردنبند گرفته تا ناخنگیر وتسبیح وچاقو ....در یک نگاه از یک چاقوی دسته زعفرانی که روی تیغش حکاکی داشت خوشش آمد. آنا هم از یک گردنبند خوشش آمده بود. پولشان را بدون اینکه سر پولش طبق معمول چونه بزنه حساب کرد آنا گردنبند را برای فریبندگی اش-هر چه بیشتر می خواست واو چاقو را- بر خلاف چیزی که به آنا  گفته بود- برای دکور اتاقش نمی خواست بالاخره شاید روز سی  ام چاقو به درد اش می خورد چون که نمی دانست خودشو- با چی- می کشه یا با چاقو یا با قرص یا با طناب یا با گاز یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو.....

 

یه قالی از بین آن همه جنس توی بازار بد جوری توی چشم می زد. روی قالی نقشی از به صلیب کشیدن مسیح بود. قیمت قالی را پرسیدند. فروشنده آدم خوش برخوردی نبود و با بی حوصلگی قیمت را به او و آنا انداخت. ولی از این رفتار او ناراحت نشد چون از قالی خوشش آمده بود و باید می خرید .چکی به قیمت قالی نوشت و به همراه آدرسش به فروشنده داد. فروشنده چشمش که به تاریخ چک افتاد اعتراض کرد. چک تاریخ یک ماه بعد را داشت .کارت شناسایی اش را در آورد مطمئن  بود مشخصاتش احترام فروشنده را جلب می کند. همین طور شد و فروشنده قالی را طناب پیچ کرد و گفت که تا ظهر قالی را به آدرسش می فرستد. مطمئنا طناب دور قالی به اندازه قالی می توانست با ارزش باشد چرا که نمی دانست چگونه خودشو می کشه ولی بالاخره یا با طناب یا با گاز یا با قرص یا با چاقو یا هم اینکه با یه ساختمان 13طبقه که از اون بالا خودشو.....

 

فکر کرد همه چیو خریده. دست راست آنا توی دستش بود و داشتندبه سمت خانه قدم می زدند. آنا  گاه گاه شیطنت هایی می کردو چیز هایی می گفت که او حواس اش نبود. دنبال ساختمان 13-از عدد 13خوشش می اومد همه چیز را با 13 می شمرد تکیه کلام عددی اش 13بود به آنا می گفت اونو 13تا دوست داره-طبقه ای می گشت و داشت طبقات ساختمان ها ی اطراف را با نگاهش می شمرد. 10طبقه  18 طبقه 25 طبقه-بعد نگاشو به اون سمت خیابون چرخوند- 14طبقه 9طبقه 13طبقه .خودش بود اگر می خواست میتوانست از ساختمان آن هتل 13طبقه خودشو .... ساختمان را از بالا به پایین برانداز کرد. پایین هتل چند مغازه بود که یک کتاب فروشی و یک لوازم التحریر کنار هم در ازدحام مردم به چشم می خوردند. دست آنا را به سمت لوازم التحریر کشید. تعدادی دفترو خودکار منگنه ای و چسبی را خرید. بعد به کتاب فروشی رفتند. کتاب ها را به سرعت برانداز کرد و قسمت کتاب های ادبی را پیدا کرد. بیگانه,طاعون,مسخ,در انتظار گودو,وبوف کور فکر کرد برا یه ماه کافیه کتاب ها را حساب کرد و از کتاب فروشی بیرون آمدند. آنا یک ریز حرف می زد و شیطنت می کرد ولی او به یاد نقش روی قالی افتاده بود و فکر می کرد که عیسی هیچ وقت این همه گزینه برای مرگ خودش نداشت. هیچ وقت نتوانست بگوید یا با طناب یا با گاز یا با قرص یا با چاقویا با  یک ساختمان هتل 13طبقه که از اون بالا خودشو....

 

دیگر داشتند به خانه نزدیک می شدند. پرسید که آنا می تواند یک ماه با او زندگی کندآنا گفت حالا چرا یه ماه و گفت که او می تواند یک عمر با او زندگی کند وباز تکرار کرد حالا چرا یه ماه و او گفت که این فرصت خوبی برای شناخت می تواند باشد آنا گفت و فرصت خوبی برای آماده شدن برا امتحانات پایان ترم-که یک ماه دیگر به شروع شان مانده بود و می توانست خودش را از جمع بچه های خوابگاه بیرون بکشد-و او فکر کردو فرصت خوبی برا آماده شدن برا مرگ حالا یا با طناب یا با چاقو یا با گاز یا با قرص یا  یک ساختمان هتل 13طبقه که از اون بالا خودشو....

 

 به خانه که رسیدند صاحبخانه گفت که مواد غذایی سفارشی شان را پیکی رسانده است وپیش اوست تشکر کرد و آنها راتحویل گرفته به اتاقش برد. اتاق کوچکی که پنجره ای نداشت و به وسیله یک بخاری گاز سوز کوچک گرم می شد-آتیش می گرفت-و آنا از این گرما خوشش می آمد می گفت حرارت تن تو رو تداعی می کنه لذت بخشه لذت بخشه و او فکر کرد آنا می تونه یه عمر با این گرما زندگی کنه چه او باشه چه نباشه بهر حال یک ماه دیگر او باید خودکشی می کرد حالا یا با طناب یا با گاز یا با چاقو یا با قرص   یا با  ساختمان هتل که 13طبقه بود و می تونست ازاون بالا خودشو....

 

 سر ظهر بود. پارچ را برداشت و به حیاط رفت که آب کند زنگ در خورد. در باز شد و حضرت عیسی را وارد کردند نشسته بر نقش یک قالی به حالت صلیب. او را به اتاق آوردند. طنابش را باز کردند وبا همان طناب قالی را بر دیوار به صلیب کشیدند. چاقو را به گره ای از طناب که به اندازه سر خودش بود با طناب کوچکی به دار آویخت. قرص ها را هم کناری روی کتاب ها گذاشت. دکور خانه تقریبا کامل بود و همه چیز آماده بود تا زمان بگذرد و او خودشو بکشه حالا یا با طناب یا با چاقو یا با قرص یا با گاز یا با  ساختمان هتل که 13طبقه بود و می تونست ازاون بالا خودشو...

 

.زمان می گذشت روز ها آنا غذا می پخت جارو می کرد خودش را برای امتحانات پایان ترم آماده می کرد یک ریز حرف می زد و شیطنت می کرد او کتاب هایش را می خواند و خودش را برای مرگ آماده می کرد شب ها از شرابی-که همیشه در خانه داشت حالی عوض می کرد آنا لب به مشروب نمی زد به شراب هم لب نمی زد-به بستر می رفتند آنا یک ریز حرف می زد و شیطنت می کرد و او هم ,هم شیطنت می کرد و هم به این فکر بود باید روز سی ام خودشو بکشه حالا یا با طناب یا با چاقو یا با گاز یا با قرص یا با  ساختمان هتل که 13طبقه بود و می تونست ازاون بالا خودشو....

 

 زمان می گذشت و او در کنار خواندن کتاب هایش باید فکر میکرد و راه حل بهتر را انتخاب می کرد راه  حلی برای خود کشی. فکر کرد برای خودکشی شهامت عجیبی لازم است واونباید از خودکشی ترسانده شود. همیشه از بلندی می ترسید چرا که یک بار در شش سالگی اورا از یک دیوار دو متری هل داده بودندو بعد کلی به او خندیده بودند و او گریه کرده بود و بعد از آن همیشه از گردنه ,پل,کوه,دیوار هراسی ناخوداگاه داشت. امروز پس از بیست سال تازه فهمیده بود که دلیل ترسش چیست. به این دلیل گزینه ساختمان هتل که13طبقه بود و می تونست خودشو ازاون بالا....- بدون شک  ناقص بودن جمله گزینه ساختمان 13 طبقه از این امرناشی می شد- روش مطمئنی نبود و ممکن بود او را از مردن بترساند. به این راه برای خودکشی اعتماد نکرد ، ولی هنوز چهار راه باقی مانده بود و او باید خودکشی می کرد  حالا یا با چاقو یا با طناب یا با قرص یا با گاز .

 

زمان می گذشت او بیشتر کتاب هایش را خوانده بود. به چاقو فکر می کرد و اینکه چگونه می تواند با چاقو خودکشی کند. باید جایی از بدنش را با چاقو جر می داد یا یکی از رگ هاس اصلی اش را می زد. مطمئنا درد شدیدی داشت که تصور آن درد می توانست مانع از انجام کار شود.خودکشی باید برای او در نهایت آرامش صورت می گرفت و چاقونمی توانست گزینه مطمئنی باشد.چنین چاقویی فقط برای دکور اتاق ساخته شده بود و می توانست تزئین مرتبطی برای مرگش باشد نه وسیله ای برای مرگ.در هر حال سه راه مانده بود و اوباید خودکشی می کرد یا با گاز یا با طناب یا با قرص .

 

 

 

 زمان می گذشت و او آخرین کتابش را خواند سیگاری آتش زد وفکر کرد به یاد آورد که جایی خوانده بود که قرص مسموم می کند-مسمومیت می تواند چاره شود و اگر کسی مثلا آنا به او می رسید نجاتش حتمی بود  به همین خاطر خوردن قرص روش مطمئنی برای خودکشی نبود فقط بدرد خوابیدن موقت می خورد و نه خواب ابدی در هر صورت او باید خودکشی می کرد ولی نه با قرص نه با چاقو  ونه ساختمان هتل که 13طبقه بود ومی تونست خودشو..... بلکه یا با طناب ویا با گاز

 

  زمان می گذشت وآخرین کتابش نیز در حال اتمام بود واو باید فکر می کرد که از بین طناب وگاز یکی را ترجیح دهد .خودکشی با طناب در آگاهی صورت می گرفت ـاو می بایست تصمیمش را بگیرداز پایه ای بالا برود گردنش را از طناب بیاویزد  و سپس پایه را لگد کند تا خودکشی انجام شود ـ و همه این کارها  باید در هوشیاری به وقوع می پیوست و خود هوشیاری می توانست درد آور باشدوتصور درد ناشی از خفگی  در هوشیاری می توانست مانع از انجام خودکشی شود. گاز می توانست خفگی را تسریع کند ولی این هم در هوشیاری کامل نمی توانست صورت پذیرد. فکر کرد اگر قبل از آن قرصی بخورد، بخواب رود  و گاز را باز بگذارد این کار به صورت ایده ال انجام می شود -خواب موقت  و سپس خواب دائم-  فکر کرد بهتر از این نمی شه. اوباید خودکشی میکرد و راهش را پیدا کرده بود- فقط با گاز.

 

زمان می گذشت و کتاب هایش تمام شده بود به این فکر افتاد که برای کفن و دفنش کاری نکرده است. برای کفن هم پارچه ای تهیه نکرده بود. فکری به ذهنش رسید- کفنی کاغذی می تونست چیز خاصی باشه -کتابهایش را آورد و از هر کدام صفحه ای جدا کرد-  صفحه ای که دوست می داشت- وآنها را با چسب و منگنه به هم چسباند. چقدر اندازه بود و چقدرهمه جای او را می پوشاند.

 

 یک روز به روز موعود مانده بود. فکر کرد ساعت خودکشی او باید تنها باشد و این امر امکان پذیر بود چرا که آنا همان روز امتحانات پایان ترمش شروع می شد  و باید به دانشکده می رفت و سپس او تنها بود ومی توانست این کار را در آرامش صورت دهد.آن روز شیطنت های آنا را با شیطنت جواب می داد  به او گفت 13 تا اونو دوست داره .

 

آنا صبح زود که می خواست از خانه خارج شود گونه هایش را بوسیده بود و نخواسته بود اورا بیدار کند، ولی او بیدار بود و همینکه رفت مسیح نقش قالی را از صلیب پایین کشید و روی زمین انداخت کفن کاغذی اش را روی نقش عیسی انداخت  طوری که تمام عیسی را کفن می کرد. در را از پشت قفل کرد. دو قرص دیازپام را بالا انداخت  و پشتبندش لیوانی آب خورد . لوله گاز بخاری رادر آورد-البته بخاری را اول خاموش کرد-  وشیر گاز را کم کرد.  بعد آمد و روی نقش عیسی خوابید  و کفنش را دور خود پیچید.

  بالای سرش چاقویی بود وطنابی.

چشمانش تازه گرم شده بودند که آنا  از ساختمان 13طبقه گذشت. 

 

محمد فاطمی

 

http://madmad.blogsky.com

     

 

نظرات 3 + ارسال نظر
بازاریاب سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1385 ساعت 01:25 ب.ظ http://www.adinehbook.com

بازاریابی برای صاحبان وبلاگ و سایت!

حرفهای نگفتنی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1385 ساعت 01:53 ب.ظ http://www.mimic.blogsky.com

انگار بر دیوار شیشه ای روحم با الماس خط میکشند ... !

علی سه‌شنبه 12 اردیبهشت 1385 ساعت 02:09 ب.ظ http://abehzadian.blogsky.com

سلام.
اگه خواستی لینک گلچین دانشو هم بزار.
اپم.
یا حق.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد