با خود لبخند نزن
چون کوهی سبز
با ابری از کنارش بناز در گذر،
مردم خواهند دانست به هم عاشقیم.
***
نشستهام در خانه،
در اتاقمان،
کنار بسترمان
نگاه خیرهام
بر بالش تو.
***
هر چند پنهانش میکنم
عشق در چهرهام نمایان است
چنان عیان که محبوبم میپرسد:
- به چیزی فکر میکنی؟
***
در کوه سروها
که هیچگاه برگی فرو نمیافتد
گوزن پی میبرد به آمدن خزان
تنها با طنین آوای خویش.
***
نمیپذیرم حقیقت، حقیقت است
چگونه بپذیرم رؤیا، رویاست.
***
کاش جهان همواره چنین میماند
چند ماهیگیر
به کار کشیدن قایقی کوچک به ساحل رود.
***
برکهای کهن
آوای جهیدن غوکی در آب.
***
آه از این دنیای پرمشغله!
سه روز تمام
ندیدهام شکوفه گیلاس.
***
لباسشوی محله
گذران زندگیاش
از چرک همسایگان.
***
با عذر بسیار بابت بالهایش
پر میکشد و میرود
اردک.
***
مرد مجرد
فروتنانه سپاسگزار است
برای بخیهای بر لباس.
***
خوشا وقتی
مهمانی که تحملش را نداری
میرسد و میگوید
«وقت ماندن ندارم»
و میرود.
***
از میان سه هزار هایکو
به دو خرمالو مینگرم.
ترجمه زویا پیرزاد
موفق باشید.