این یک وبلاگ نیست، شبیه وبلاگ است.
این یک وبلاگ نیست، شبیه وبلاگ است.
کاری از: سعید محمدی
این جهان است
نه گرد٬ نه کروی
روی دو پا راه می رود
غذا می خورد و ....... بوی کافور می دهد
این جهان است
رنگ خاصی ندارد
زیر نور سفید
پیش دخترها قرمز
و در تاریکی شب سیاه
جهان نه دوست دارد نه متنفر است
جهان خنثی نیست
چون روزهای پائیزی لب زاینده رود می نشیند ـ
ـ و ستونهای سی و سه پل را می شمارد
فقط برای اینکه مطمئن شود همه چیز رو به راه است
جهان بلند شد
نه برای فرار
از برای چرخیدن
جهان تابع سرگیجه است
تا او چه حکم کند
الآن سی و سه پل، بعد چهارباغ
و بعد کسی چه می داند
شاید باغ پرندگان
آنجا که توری بزرگ تکه ای از جهان را از نصف جهان جدا کرده است
و پرندگان در قفس حجیمی زندگی می کنند ـ
ـ که توان پرواز را برای درک مفهوم قفس ندارند
جهان روی نیمکتی می نشیند و نسکافه ای می خورد تا سرگیجه اش را کمی آرام کند
اما لحظه ای بعد
جهان دیگر آنجا نیست
کسی چه می داند
شاید در یک بزرگراه با سرعت قانونی رانندگی می کند
شاید زیر سایهّ درخت کهنسالی خوابش برده
و شاید مدتهاست که یک کیوسک تلفن را مشغول کرده است
و الآن صفی عظیم از مردمانی با قدهای بلند و کوتاه
پشت سر جهان منتظرند
و جهان تنها با شمارهّ ۱۱۹ تماس گرفته است
فقط برای اینکه بداند
الآن ساعت چند است
J-L
شنبه 2 مهر 1384 ساعت 03:54 ب.ظ
اگر غم را چو آتش دود بودی «جهان»تاریک گشتی جاودانه
ابوشکور