به مهمانی رفته بودیم
رفته بودیم مهمانی
گفتیم
خندیدیم
ادا در آوردیم
زیرا خوشحال بودیم
و در پوست خود نمیگنجیدیم
تا ساعت ۳ بعدازظهر
در ساعت ۳ بعدازظهر
نخود نخود، هر که به خانه خود
هر یک به راهی رفتیم
یکییکی، دوتا دوتا
یکی رفت تا دوباره با زنش دعوا کند
یکی رفت قسط وامهایش را جور کند
یکی ماند که ریخت و پاشها را جمع کند
من هم آمدم تا دوباره ریههایم را انباشته کنم
از نیکوتین.
باروبندیلش را جمع کرد
پولی قرض گرفت
و رفت تا در تهران زندگی کند
زیرا آنکه قلبش را شکسته بود در بابلسر بود
پولش تمام شد
کم
کم
به شیراز برگشت
تا در خانه پدری بماند و
بنویسد و
سیگار بکشد
و اگر وقت کند برای دکترا بخواند.
بله
عشق باعث پیشرفت میشود
اما اگر خدا بخواهد.
به عنوان کسی که پدرش را دوست دارد عرض میکنم:
«پدر از مقام والایی برخوردار است
اما
افسوس احمق است.»
او میآید
تا دنیای آلوده به تباهی را
زیر و زبر کند
و شگفتی و هیجان بیافریند
بر صفحه تلویزیونهای شما.