نمی دونم شما هم اینطوری میشین یا نه ولی گاهی خجالت میکشم از غذاهایی که می خورم و از زمینی که سنگینش کردم. بی دلیل راه میرم رو کره خاکی و از اینور به اونور و از این سال به اون سال. هیچ کاری نمیشه کرد که بگی تغییری میده در حال و روز این شب و روز و این ماه و سالی که از پی هم میان و میرن و تا سالیان سال قراره بیان و برن. هنوز نمی دونم این جماعتی که می دون از اینور به اونور و می لولن تو هم به چه امیدی دارن این امورات رو به انجام می رسونن و چه حکمتی پشت کاراشون پنهونه که من متوجه نمیشم. به جان خودم متوجه نمیشم نه اینکه ادا در بیارم از خودم. واقعاً نمی دونم خداوند عزیز منظورش چی بوده از خلقت.