زندگیم مرا گیج کرده، من هم زندگیم را. دارم کارهایی میکنم که هرگز قرار نبوده انجام بدهم. من همه نقشی را بازی کرده بودم الا نقش تازهام. من نقشهای زیادی در زندگیم داشتهام که فقط خودم میدانم اما نقش جدیدم چیزی است که هرچه می کنم نمیتوانم هضمش کنم. هرچه دهان گشادم را باز میکنم باز از دهانم گنده تر است. هر غلطی میکنم باز این زندگی لعنتی همان گندی که هست، هست. صبح که از خواب بیدار میشوم لعنت میفرستم به دنیا و مافیها و شب از هراس جرات خوابیدن ندارم. در هر حال در این تماشاخانه هر نقشی ممکن است به آدمی بدهند. سروصاحاب ندارد دنیای بیپیر.
کی به کیه؟
زندگی میکنم!
|
|