یه وقتی جلو خونه گل می کاشتم آب می دادم بزرگ می شد و حال می کردم. تمام هوش و حواسم به زندگیم بود. حالا صب میرم شب برمی گردم. نه گلی می بینم نه آفتابی. همیشه فکر می کنم یه روز درست میشه و کارم کمتر میشه و مث بچه ادم زندگی می کنم ولی زهی خیال محال. بیشتر میشه و کمتر شدن تو کارش نیست. دلم تنگ شده برا ایام ماضی، روزای بیخیال بابا ولش کن هرهرهرهر. بعضی روزا یادم میره چه فصلیه. وسط تابستون فکر می کنم چله زمستونه. می خوام ببینم یه آدم بدون تفریح بدون دوست بدون روابط خانوادگی چه قدر می تونه دوام بیاره.
یه وقتی جلو خونه گل می کاشتم.
نه گلی می بینم نه افتابی!
میترسم یه دفعه تمام زندگی آوار بشه رو سرم.
میترسم درآمدم کم بشه نتونم قسطامو بدم.
میترسم یه دفعه همه آدما بدونن که من آدم خوبی نیستم.
میترسم قطع نخاع بشم نتونم از جام تکون بخورم.
میترسم دزد بیاد همه چیمو با خودش ببره حتی کفشامو.
میترسم جنگ بشه.
میترسم تمام زندگی آوار بشه رو سرم٬ من بمونم و یه مشت کلمه توخالی.
خداییش میترسم. شوخی نمیکنم.
آدمای گنده احمق بودنشون کمتر به چشم میاد. خوش به حالشون!
آغای ............ خوش به حالت که اینقدر گاو هستی خوش به حالت.
یه استاد جدید آوردیم همه از حسنات و وجنات و لطایفش حرف زدن و از همدیگه پرسیدن این چی درس میده؟ بعد از یه مدت تبدیلش کردن به یه چیزی شبیه خودشون. حالا استاد جدید خودشم داره درباره استادی که قراره تازه بیاد حرف میزنه.
یه بار زمان دانشجویی داشتم میخندیدم. یه نفر گفت اگه من به اندازه تو خر بودم دو برابر تو میخندیدم. من تازه فهمیدم که عباس بهروزی اون روز چی میگفت. هر کجا هستی باشی عباس بهروزی ولی ای کاش من از اینی هم که هستم خرتر بودم. دیگه رسیده به اونجام عباس بهروزی!
یکی بیاد به من بگه کی خوابم کی بیدار.