می خوام یه وام کلان از بانک ملی بگیرم بذارمش تو یه بانک دیگه که یه وام دیگه بگیرم. بعدش میخوام این دوتا وامو بذارم رو هم و برم بذارمشون تو بانک کشاورزی که یه وام خیلی گنده بگیرم. بعدش میخوام همه این پولا رو یه جا کنم و بزنم به یه کار درست و حسابی و یه صندلیم از اینایی که میشینی روشون و عقب و جلو میرن بگیرم و هی از صب تا شب تو خونه باشم و رو همین صندلی بشینم. من عاشق دستور دادنم، میخوام هف هشتا نوکر و خدم و حشم بگیرم که دور و برم باشن و فقط دستور بدم: یالا اینو بیار یالا اونو ببر.... بدو برام اینکارو بکن.... سریع برو گمشو پدرسوخته یه لاقبا. آخ که من عاشق دستور دادنم. میخوام یه پرستارم بگیرم برا بچهمون. من دیگه حوصله بچه مچه ندارم. چیه هیآسایش آدمو میگیرن به قرآن! البته اگه عیالم دوست داشته باشه بچهمونو نگهداری کنه به خودش بستگی داره ولی من دلم میخواد بچهمونو بدم به همین جاهایی که بچههای بیسرپرستو بزرگ میکنن چون بچه باید قدر زندگی رو بدونه. البته مطمئنم که هر بچهای بالاخره ننه بابای واقعیشو میگرده و پیدا میکنه. برا همین دلم میخواد وقتی مردم یه ارث درست و حسابیم برا بچهمون بذارم تا بدونه که باباش چه آدم بزرگی بوده و چه تصمیمات بزرگی تو زندگیش میگرفته. برا همینم هست که دارم دنبال ضامن میگردم!