پنیر
یه روز یه شعری تو کلاس دوم دبستان بود به اسم روباه و زاغ، زاغکی قالب پنیری دید... ما هم حفظش کردیم و حواسمونم بود که هیچ روباهی کلاه سرمون نذاره. بعدها مثلاً چهل سال بعد یه اساماس میرسه به دست علی پورعباس. علی یه کم تغییرش میده و یه چیزایی هم به آخرش اضاف میکنه و میده به من. منم میذارمش اینجا:
روباه و زاغ و علی پورعباس
کلاغه یه قالب پنیر برمیداره میره رو درخت. روباه میاد میگه بهبه چه پروبال قشنگی داری...، کلاغه پنیرو میذاره زیرپرش و میگه: برو بابا، اون موقع که گولم زدی کلاس دوم بودم حالا رفتم دانشگاه. روباهه میگه چه جالب، کدوم دانشگاه؟ کلاغه میاد با بال دانشگاه رو نشون بده پنیر از زیر پرش میافته.