بچه که بودیم، به دبستان که میرفتیم به دوستامون میگفتیم: دوست، کلهت تو پوست!
حالا عجیب هوس کردم به یکی بگم دوست، کلهت تو پوست. ولی هرچه میگردم دوستای بچگیمو پیدا نمیکنم. همه بزرگ شدن رفتن پی بزرگسالیشون. زندگی ناجور داره گندهمون میکنه.
همیشه از جایی به جای دیگری میگریزم.
از چیزی به چیز دیگری میگریزم.
از کتابی به کتابی دیگر.
از آشنایی به آشنایی دیگر.