یه نفر می خواست قدم بزنه
اومدن
سوارش کردن
بردن
رسوندنش خونهش.
حیف که حوصله می خواهد
حرف زدن از چیزهایی که حوصله می خواهد
وگرنه می گفتم
خورشیدی که در کهکشان من می سوخت
سوخت.
بار دیگر شهری که دوست نمی داشتم.