ژپتو که خیلی باباست
بی نان و چکمه
چهارنعل به ساز دستهاش هی لی لی، لی لی
اشتیاق سرخ و مرام چشمهاش
دوشیزگیت را به بد مستی می کشاند
مست که باشی
جهان را دوپاره خواهی کرد
دانسته
ندانسته
دختری کال و با چکمه
ایستاده بر بلندای شانه جهان
...............................................................................................................
نشان به نشان
سهراب برای بعد از ظهر چشمت رد می پاشید
نگاهت پلاک داشت
کوچه گنجشکهایش را نذر می کرد
عبور یایًسه تو
جگر چهارشنبه را خون می کرد
جهان از نیمه گذشته است
برگرد
................................................................................................................
دوست داشتن
تناسب ساده جهان
دوست نداشتن
مزه سنگین غرور
مرد خود را درون پیراهنش جا گذاشت.
..............................................................................................................
تو به من نگاه کردی
انکار مکن
من از کنار جاده گلهای زیادی چیدم
هنوز پیراهن گلدارم تنم بود
و
جاده از عبور بزغاله ها
سلام
خسته نباشی
شعرهایت همگی قشنگ بودند
خوشم اومد
به من هم سر بزن خوشحال میشوم
ممنون
تا بعد...