آری و من با چشمان خویش، سیبیل اهل کومی را دیدم که در قفسی آویخته بود، و آن گاه که کودکان به طعنه بر او بانگ می زدند سیبیل چه می خواهی؟ پاسخ می داد: می خواهم بمیرم.
دو شعر ازتی . اس. الیوت
ترجمه به فارسی: محمود داوودی
صبح کنار پنجره
صدای تق تق سینی صبحانه
از آشپزخانهی پایین میآید
در پیادهرو ِ پاخورده
روح نمناک
و خاکستری زنهای خانهدار را حس میکنم
پشت درهای باغ، ناامیدی جوانه میزند
موج قهوهای مه بالا به سوی من میآید
چهرههای کج و کوله در پیاده رو
و زنی که با حرکتی تند و دامنی گل آلود میگذرد
با لبخندی بی هدف
که پرپر میزند در هوا
و گم میشود بر بام خانهها.
آنجا که زبان من سخن نخواهد گفت
در سرزمین گیاهان تزئینی
و پیراهنهای سفید تنیس
آنجا که خرگوش چاله خواهد کند
و باز خواهد گشت خار
گلها بر شن زار خواهد روئید
و باد خواهد گفت
اینجا آدمهای بی خدا
خوب زندگی کردند
و تنها یادگارشان این است:
خیابان آسفالت
و یک هزار توپ هدر رفتهی گلف.