یک روز دست یک نفر را گرفتم که از خیابان ردش کنم. دستش را که توی دستم گذاشت دیگر نتوانستم رهایش کنم. نه خودش را و نه دستش را. حالا ماندهایم دوتایی وسط یک خیابان شلوغ. نه راه پس داریم و نه راه پیش.