و اینک تو مردهایی... تو هر بار قسمتی از وجودم را میبلعیدی، باقی را دود میکردی و لذتش را فوت میکردی توی هوا. تو داشتی مرا ذره ذره به نابودی میکشاندی. سپس پک آخر را زدی و من ناگزیر لذت نهایی را به تو چشاندم. اعتراف میکنم که به سرفهات انداختم. اما هیچ گاه نمیپذیرم که مغزت را من از کار انداختهام ... هرگز! پس بپذیر که در فنا کردن؛ عمیقترین پک را تو به من زدی. واینک منصفانه است من ذرهای بیش از تو بمانم روی این سنگ فرش سرد خیابان.
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
اینجوری بهتره تا وقتی که تو باشی و تنهایی نباشه
چون تنهایی تو رو با خودش داره اما تو که با خودت تنهایی نداری.
و اینک تو مردهایی...
تو هر بار قسمتی از وجودم را میبلعیدی، باقی را دود میکردی و لذتش را فوت میکردی توی هوا. تو داشتی مرا ذره ذره به نابودی میکشاندی.
سپس پک آخر را زدی و من ناگزیر لذت نهایی را به تو چشاندم.
اعتراف میکنم که به سرفهات انداختم. اما هیچ گاه نمیپذیرم که مغزت را من از کار انداختهام ... هرگز!
پس بپذیر که در فنا کردن؛ عمیقترین پک را تو به من زدی.
واینک منصفانه است من ذرهای بیش از تو بمانم روی این سنگ فرش سرد خیابان.