بچهها
داشتند گیم بازی میکردند
داد می زدند، میخندیدند
هواپیما سوار می شدند
میرفتند آن طرف مرز
بمب میریختند روی خانههای یک شهر نامعلوم.
من
شب خواب میبینم
هواپیماها میآیند
بمبها را میریزند روی سرم
و برمیگردند آن طرف مرز.
همهجا خراب شده است،
همسایههایم
چندتا میسوزند
یکی لال میشود
و باقی میدوند و جیغ میکشند.