-
بی گاه
چهارشنبه 13 مرداد 1389 15:23
گاهی با خودم فکر میکنم. گاهی با خودم فکر میکنم. گاهی با خودم فکر میکنم. گاهی با خودم فکر میکنم. گاهی با خودم فکر میکنم. ولی چه فایده !
-
تفاوط
سهشنبه 22 تیر 1389 19:51
گاهی با خودم فکر میکنم شاید من یه نفر دیگه باشم. بعد دوباره فکر میکنم نه من همون خودمم٬ آدم دیگهای نیستم خدا نکنه آدم دیگهای باشم. خلاصه یه بار فکر میکنم خودمم یه بار دیگه فکر میکنم یکی دیگهام. آخرشم نمیدونم خودمم یا یه آدم دیگه. بعدش دیگه بیخیال میشم میگم حالا چه فرق میکنه خودم باشم یا کس دیگهای. خداییش...
-
۸۹/۳/۲۸
یکشنبه 6 تیر 1389 14:44
او سنتی ترین آدم مدرن بود و من مدرن ترین آدم سنتی٬ ما با هم ازدواج کردیم.
-
رفتن
سهشنبه 18 خرداد 1389 15:12
من وقتی میرم دیگه هیچی جا نمی ذارم. تمام خاطره هامو جم میکنم و میرم. رفتن سخته ولی آدم یا نمیره یا هم اگه رفت دیگه پشت سرشو نباید نگاه کنه. حالا من رفته م.
-
گنوگی زودرس
سهشنبه 11 خرداد 1389 15:12
دیروز صب داشتم مسواک میزدم. بعد یه هویی همین جوری بدون دلیل خندهم گرفت. هرچی فکر کردم نفهمیدم به چی خندهم گرفته. خیلی ناراحت شدم. با خودم فکر کردم٬ یعنی فکر که نکردم ولی مطمئن شدم که میخوام مث نیچه بشم. خدا بیامرزه بنده خدا رو مرد بدی نبوده. میخوام اگه خدا بخواد سبیلمو مث نیچه بذارم.
-
گریز
یکشنبه 9 خرداد 1389 17:55
زندگی من تمام گریز بوده است گریز از زندگی.
-
یاهو
پنجشنبه 6 خرداد 1389 14:06
من از این کلمه خیلی بدم میاد: " غشاخخ "
-
سمند
یکشنبه 2 خرداد 1389 18:28
بالاخره استعفام قطعی شد و اگه خدا بخواد می خوام از این به بعد زندگی کنم و کارایی که این همه سال به تعویق افتادن رو انجام بدم. اول از همه یه رمان می خونم 600 صفحه بعدش 4تا فیلم میبینم از 4تا کارگردان صاحب نام، یکی از یکی بهتر. فیلم اولی درباره مردیه که زنگ میزنه به اورژانس آدرس میده به خانومه میگه ببخشید اینجا یه نفر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 23 فروردین 1389 16:57
مث سگ درگیرم یعنی همین زندگی من. یاد اون روزایی که میاومدم تو این وبلاگ قرمساق بفهمی نفهمی و نفهمی بفهمی یه چیزی مینوشتم به خیر. زندگیم شده پر از کارایی که نه به درد دنیام میخوره نه آخرتم. فقط میگم خدا را شکر که نه میدونم روزم کیه نه شبم. شب فقط سه ساعت وقت دارم که هم شام بخورم هم فیلم ببینم هم موزیک گوش کنم و...
-
dreaming
پنجشنبه 27 اسفند 1388 17:44
میخوام سر فرصت بیام یه مطلب درست و حسابی بنویسم.
-
Jenny Joseph
پنجشنبه 6 اسفند 1388 15:54
داری یه کتاب بیخودو میخونی یه دفه چشمت میافته به یه شعر از شاعری که فکرشم نمیکنی. روحت تازه میشه. دوباره میخونیش. چند بار دیگه هم میخونیش تا آخرش میذاریش تو وبلاگ درپیتت که دوتا آدم دیگه هم بیان بخونن و فاتحهای بفرستن به روح پدر محترم سر کار خانم جنی جوزف. Warning By Jenny Joseph When I am an old woman, I shall...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 27 بهمن 1388 17:32
لعنت به این زندگی عوضی احمق گاو. حالم از خودم به هم می خوره. حالم از همه چی به هم می خوره. از همه کس به هم می خوره. لعنت به همه آدما حتی عزیزتریناشون.
-
مرد
سهشنبه 29 دی 1388 20:36
بالاخره به این نتیجه رسیدم که نامردترین آدم روی کره زمینم.
-
از خنده و فراموشی
یکشنبه 29 آذر 1388 16:07
من گاهی اوقات کارایی میکنم که به خودکشی بیشتر شباهت داره و به شدت به خندهم میندازه.
-
تمام
یکشنبه 29 آذر 1388 15:46
به مادرم گفتم دیگر تمام شد باید برای روزنامه پیام تسلیتی بفرستیم.
-
چی
شنبه 21 آذر 1388 19:45
یه وقت هست که آدم احساس میکنه تمام رویاهاش نابود شدن. احساس میکنه یه چیزی تو این دنیای عوضی کمه. بعد میشینه دوباره برا خودش رویابافی میکنه ولی افسوس که همیشه احساس شکست باهاشه.
-
مردی که به خانه برنگشت.
یکشنبه 1 آذر 1388 17:08
گاهی اوقات هیچ چیزی آرومم نمیکنه جز تخریب همه چیز. دارم همهچی رو از بین میبرم حتی پلهای پشت سرم رو. میخوام عوض کنم همه چی رو حتی خودم رو. به هم بریزم همه چی رو داغون کنم عجیب به هم ریختهام. داغونم. تمام بدنم داره درد میکنه تمام زخمای وجودم سر باز کردن. خیلی عوض شدن سخته. به هم زدن سخته. به هم ریختهام ناجور ولی...
-
وارو
پنجشنبه 30 مهر 1388 19:44
مرگ به همین سادگی میاد سراغ آدم. درست وقتی که فکرشو نمیکنی و هیچ آمادگی برا مردن نداری. نزدیک بود بمیرم. نزدیک بود قطع نخاع بشم. به همین سادگی. همه میگن خدا رو شکر که خودت سالم موندی. خدا رو شکر لااقل خودم سالم موندم اگر چه هنوز هم تمام بدنم درد میکنه.
-
تبر
دوشنبه 6 مهر 1388 03:51
باید با خودم مهربانتر باشم. به این نتیجه رسیدهام که باید با خودم مهربانتر باشم. باید با خودم مهربانتر باشم. مثل درخت با خودش.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1388 18:27
لعنت به هرچه مفهوم که تو این زندگی هست.
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 20 شهریور 1388 18:04
هیچ چیزی تو این عالم باقی نمونده که من ازش بدم نیاد. از خودم بیشتر از تمام موجودات عالم بدم میاد. لعنت به این زندگی گند عوضی. لعنت.
-
Queen
چهارشنبه 11 شهریور 1388 01:06
Empty spaces - what are we living for Abandoned places - I guess we know the score On and on, does anybody know what we are looking for Another hero, another mindless crime Behind the curtain, in the pantomime Hold the line, does anybody want to take it anymore The show must go on The show must go on Inside my heart...
-
شعری از بنده خدا حافظ موسوی
شنبه 7 شهریور 1388 18:15
از ما پنج نفر آن که از بقیه بزرگ تر بود فقط سی سال داشت با لهجه ترکی و دهانی که کندوی زنبورهای سبلان بود از ما پنج نفر آن که از همه کوچکتر بود با ریش و سبیلی که هنوز خوب درنیامده بود کارل و فردریش* را (با آن همه ریش) شب ها زیر سرش می گذاشت و می خوابید از ما پنج نفر که خانه جمعی مان بین امیریه و مختاری بود دو نفر بر...
-
گریز
شنبه 7 شهریور 1388 01:37
سه روز سر کار نرفتم و زندگی کردم.
-
مرگ
شنبه 7 شهریور 1388 01:26
همیشه فکر می کنم وقتی یه آدم می میره وبلاگش چی میشه. حالا رضا براهنی مرده، هی میرم به وبلاگش سر می زنم ببینم به روزش می کنه یا نه.
-
شعری از سمیرا قطب
شنبه 7 شهریور 1388 01:15
در آغوش هم خفتهایم تو غرق بوسهام میکنی من به این فکر میکنم که چگونه اسکیموها نیمی از سال را در شب به سر میبرند
-
چند شعر از «آوای جهیدن غوک»
شنبه 7 شهریور 1388 01:11
با خود لبخند نزن چون کوهی سبز با ابری از کنارش بناز در گذر، مردم خواهند دانست به هم عاشقیم. *** نشستهام در خانه، در اتاقمان، کنار بسترمان نگاه خیرهام بر بالش تو. *** هر چند پنهانش میکنم عشق در چهرهام نمایان است چنان عیان که محبوبم میپرسد: - به چیزی فکر میکنی؟ *** در کوه سروها که هیچگاه برگی فرو نمیافتد گوزن...
-
اباطیل
جمعه 6 شهریور 1388 03:06
هر چه فکر کردم یادم نیومد چی می خواستم بنویسم. از بس که به همه چی فکر می کنم.
-
ایام
جمعه 30 مرداد 1388 22:52
یه وقتی جلو خونه گل می کاشتم آب می دادم بزرگ می شد و حال می کردم. تمام هوش و حواسم به زندگیم بود. حالا صب میرم شب برمی گردم. نه گلی می بینم نه آفتابی. همیشه فکر می کنم یه روز درست میشه و کارم کمتر میشه و مث بچه ادم زندگی می کنم ولی زهی خیال محال. بیشتر میشه و کمتر شدن تو کارش نیست. دلم تنگ شده برا ایام ماضی، روزای...
-
ترسا
پنجشنبه 29 مرداد 1388 00:34
میترسم یه دفعه تمام زندگی آوار بشه رو سرم. میترسم درآمدم کم بشه نتونم قسطامو بدم. میترسم یه دفعه همه آدما بدونن که من آدم خوبی نیستم. میترسم قطع نخاع بشم نتونم از جام تکون بخورم. میترسم دزد بیاد همه چیمو با خودش ببره حتی کفشامو. میترسم جنگ بشه. میترسم تمام زندگی آوار بشه رو سرم٬ من بمونم و یه مشت کلمه توخالی....