-
دزدی
چهارشنبه 17 اسفند 1384 12:57
من این دوتا شعر را از وبلاگ یک ناشناس برداشتم و چون اجازه نگرفته ام شعر هاش رو بدون ذکر اسمش میارم. رنگ آیینه رفته از آهم... بوی سیگار می دهد ماهم! دارد از پشت بام می افتد آسمان...آسمان کوتاهم! قهوه سر رفته است از چشمم شیر می ریزد از گلوگاهم... دست تاریک یک نفر خورده بر تن کهکشان دلخواهم! میهمان می کنم به یک بوسه...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 17 اسفند 1384 11:42
-
از سالوادور دالی
چهارشنبه 17 اسفند 1384 11:41
-
نیفته یه وقت
چهارشنبه 17 اسفند 1384 11:37
این عکس رو علی پورعباس برام فرستاده. دستش درد نکنه. قشنگه علی پورعباس.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 اسفند 1384 16:47
Look at my life
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 اسفند 1384 16:45
Grace Cavalieri (1937– ) Athletes The first time I saw my American poems translated I just stopped and studied the hieroglyphics on the page, tiny scribbles of black ink saying twice what was said before. Then I knew I would not leave this world without loving some of it . . . nothing reduced to a single truth . . ....
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 9 اسفند 1384 16:43
تنها
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 8 اسفند 1384 11:21
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 6 اسفند 1384 15:51
وکیل مدافع حیوانات پستی که نمی شناسی نشو. <هدایت>
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 1 اسفند 1384 13:39
-
خودنویسی
دوشنبه 1 اسفند 1384 12:38
دندان آلومینیومی دستش درد نکند آقای دندانپزشک دندان گذاشته در دهانم از جنس آلومینیوم محکم و بادوام هر وقت غذا می خورم زبانم میخورد به دندانی از جنس آلومینیوم. یکبار هم زنگ زده بودم به دوستی در شیراز می خواستم بگویم سلام مهدی تازه چه خبر که زبانم خورد به دندان آلومینیومی ام حتی همین حالا هم دارم زبانم را میزنم به همان...
-
این روزها
دوشنبه 24 بهمن 1384 13:20
این روزها همه سیگارها طعم سیگار روز جمعه را دارند سنگین٬ تلخ٬ سرگیجه آور
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 23 بهمن 1384 11:51
کلید رسید ه ام به سنی که باید چند عدد کلید داشته باشم حداقل سه تا جرینگ جرینگ جرینگ داخل جیبم یکی کلید در بزرگ حیاط که شب ها وقتی دیروقت به خانه می آیم در را باز کنم تا زنم از خواب بیدار نشود یکی برای در ورودی خانه ام که رو به آفتاب و ترانه و چیزهایی شبیه این باز می شود و یکی هم سوییچ ماشینی که پارک شده است در حیاط...
-
شعر
سهشنبه 18 بهمن 1384 14:43
قطار مسافر بری من از قطار بدم می آید که مسافران خواب آلود را با خود می برد و می برد و می برد و می برد و می برد..... و برنمی گرداند چه دست تکان بدهی چه ندهی٬ آنکه می رود همیشه می رود و می رود و می رود و می رود و می رود..... و بر نمی گردد
-
شعر
سهشنبه 18 بهمن 1384 14:26
حرف های روپوش سرمه ای حتا تمام ابرهای جهان را به تن کنم باز ردایی به دوشم می افکنند تا برهنه نباشم این جا نیمه تاریک ماه است دستی که سیلی می زند نمی داند گاهی ماهی تُنگ عاشق نهنگ می شود بیهوده سرم داد می کشند نمی دانند دیگر ماهی شده ام و رودخانه ات از من گذشته است نمی خواهم بیابان های جهان را به تن کنم و در سیاره ای...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 17 بهمن 1384 13:19
ای کاش...........
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 بهمن 1384 14:34
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 12 بهمن 1384 14:26
-
شعرهای مریم بالنگی
چهارشنبه 12 بهمن 1384 14:04
ژپتو که خیلی باباست بی نان و چکمه چهارنعل به ساز دستهاش هی لی لی، لی لی اشتیاق سرخ و مرام چشمهاش دوشیزگیت را به بد مستی می کشاند مست که باشی جهان را دوپاره خواهی کرد دانسته ندانسته دختری کال و با چکمه ایستاده بر بلندای شانه جهان...
-
شعرهای مریم بالنگی
چهارشنبه 12 بهمن 1384 13:44
نذر کردم اگر قبل از غروب یکشنبه برگشتی به وسعت شانه هایت گناه کنم کبیره ۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰ برایت پست میکنم آسمان بی بندوبار دهکده را به تندیس دموکراسی چشمانت گود نشسته ای سارا برایت شال نبافته بوی تریاک بابا بند ناف سرما را برید کودتای خمار پستانهایت را به خانه بفرست غوره های شرم عورتم شراب...
-
های
سهشنبه 4 بهمن 1384 14:43
می روم به شکار خرگوش های گمشده با تیغ و پنبه و کمی خاطره غیبت نبض مرا ببخشایید (اگر به مراسم تدفین نرسد) و بوی گس خون را؛ من این پرنده نیمه جان را چنان سر می برم که بوی خون به بینی هیچ کس نخورد. بگو مشایعت کنندگان به خانه برگردند مشترک مورد نظر در دسترس نمی باشد.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 26 دی 1384 19:47
اینجا برف باریده است.
-
love
دوشنبه 26 دی 1384 19:37
-
جبران مافات
دوشنبه 26 دی 1384 19:23
-
(اون یه نفر)
پنجشنبه 22 دی 1384 20:29
یه نفر اومد پایان نامه بنویسه، نتونست. می دونین چرا؟ آخه شبا، نه میتونست درس بخونه، نه هم خواب به چشماش می اومد. دیدین سگا چه جوری می خوابن؟ اونم همونجوری شده بود. سر شو میذاشت رو بالش و فکر میکرد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 20 دی 1384 12:59
پسرک در را نیمه باز گذاشت ودوید : - مادر بزرگ . مادر بزرگ . مادر بزرگ . مادر بزرگ چرخید وفانوس را برداشت وبا خود گفت : آمد، می دانستم .
-
بروبچ
سهشنبه 20 دی 1384 12:54
-
وجود دسته جمعی
سهشنبه 20 دی 1384 12:51
-
مادر بزرگ
سهشنبه 20 دی 1384 12:43
من بچه بودم یک روز، مادر بزرگ همه قصه ها را برایم گفت من دستم زیر چانه ام بود تا اینکه بزرگ شدم وقتی مادر بزرگ رفته بود گل بچیند بیاورد بگذارد روی رویاهای رنگ و رو رفته نوه هایی که سوت میزنند و بزرگ میشوند و دلشان برای مادربزرگ یک ذره می شود. حالا من بزرگ شده ام و رفته ام گل بچینم بیاورم بگذارم روی موهای بافته مادر...
-
نصیحت
دوشنبه 19 دی 1384 14:40
یک نصیحت از طرف عزیزترین مادربزرگ دنیا به نوه خرش: حالا میشینی مث بچه ادم درس میخونی........ راستی یادت نره.........زندگی کن..............