-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دی 1384 13:39
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 11 دی 1384 13:32
-
کاش
یکشنبه 11 دی 1384 11:50
ایکاش آدمی هیچ خاطره ای نداشت.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 30 آذر 1384 14:39
http://www.betaproxy.com
-
مقاله جنجال برانگیز عباس صفاری در سایت شهروند
چهارشنبه 30 آذر 1384 14:33
وضعیت اجتناب ناپذیر یا دهن کجی به سنت عباس صفاری ــ کالیفرنیا از زمان چاپ اشعار و داستانهای اهل قلم برون مرزی به همت زنده یاد هوشنگ گلشیری در نخستین شماره های کارنامه شش سالی میگذرد. طی این سالها نشریات بسیاری راه او را ادامه داده اند، تا جایی که میتوان گفت امروز درصد چشمگیری از حجم مطالب نشریات ادبی داخل کشور را...
-
امیلی دیکنسون
سهشنبه 29 آذر 1384 18:42
I'm Nobody! Who are you by Emily Dickinson I'm Nobody! Who are you Are you—Nobody—Too Then there's a pair of us Don't tell! they'd advertise—you know How dreary—to be—Somebody How public—like a Frog To tell one's name—the livelong June To an admiring Bog
-
شعر مهاجرت
سهشنبه 29 آذر 1384 14:27
شعری از عباس صفاری با تشکر از سعید رحیمی اول که این شاعر را به من شناساند و با تشکر از یاهوی عزیز که به توسط آن سرچ نموده و با تشکر مخصوص از سایتhttp://www.hylit.net که این شعر را گذاشته بود وهمچنین با تشکر از اینترنت فشار قوی.
-
قبر
دوشنبه 28 آذر 1384 17:38
باران می بارد بر قبر تو می بارد و کرمهای ابریشمی که تو را خورده اند خیس می شوند. در اواخر پاییز دارد تولد من می شود زنگ نمی زنی جای تو خالی اول زمستان است.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 21 آذر 1384 15:59
آره اینجوریا بود. وگرنه من خر که نیستم. تازه خودشم همونجا بود وقتی اخبار داشت پخش می شد شنوندگان عزیز توجه فرمایید تورو خدا توجه فرمایید داشت دستاشو تو یه مایع بدبو می شست وگرنه من خر که نیستم سگم داشتم برا خودم واق واق میکردم. وقتی......... حالا بازم به حرف من گوش نکن.
-
سگ نفس
یکشنبه 20 آذر 1384 12:17
لطفاً مثل سگ نفس بکشید. نفس عمیق بکشید. هوا را ببرید به اعماق ششهایتان. احتمال بسیار است. لطفاً مثل سگ نفس بکشید. تا وقت هست نفس بکشید. ووف به درون ووف به برون. ووووف ووووف.
-
یادداشتها
شنبه 19 آذر 1384 15:00
فکر میکنم واضح و مبرهن باشد که من اکثر این مطالب را از اینجا و آنجا میدزدم.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 16 آذر 1384 15:41
http://www.antifilter2.pehost.net
-
سگ نویسی
چهارشنبه 16 آذر 1384 13:14
اینجا یه چیزایی نوشتم که فقط سگا میتونن بخونن. شششششششششششششششششششششششششش ش ششششششششششششششششششششششششششش شششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش شششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش شششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششششش...
-
طلوع
چهارشنبه 9 آذر 1384 12:33
A Sunrise He touched with gold the city where Tall buildings stood The columns and the monuments But that was six o'clock Don Emigh , 2004
-
او
چهارشنبه 9 آذر 1384 12:28
but now she is gone and only he remembers only he remembers only he he only remembers paper stars
-
نویسندگان معاصر ایران
چهارشنبه 9 آذر 1384 11:54
اینارو........ (کلیک کن تا وا بشن) برگرفته از مجله اینترنتی قابیل
-
دانلود
چهارشنبه 9 آذر 1384 11:48
فایل صوتی مصاحبهُ پیمان اسماعیلی با کورت ونه گات و پل آستر نویسندگان آمریکایی دانلود کنید. پل آستر کورت ونه گات
-
کالوینو
سهشنبه 8 آذر 1384 13:49
گوسفند سیاه - ایتالو کالوینو شهری بود که همة اهالی آن دزد بودند. شبها پس از صرف شام، هرکس دسته کلید بزرگ و فانوس را برمیداشت و از خانه بیرون میزد؛ برای دستبرد زدن به خانة یک همسایه. حوالی سحر با دست پر به خانه برمیگشت، به خانة خودش که آنرا هم دزد زده بود. به این ترتیب، همه در کنار هم به خوبی و خوشی زندگی میکردند؛ چون...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذر 1384 13:40
دارم مث سگ میخندم. وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا وا
-
فرانو
سهشنبه 8 آذر 1384 13:37
. . . . فرانو، شعری فراتر از نو اکبر اکسیر در نوشته ی زیر که به قول خود نویسنده مثل « یک دسته کلید برای قفل بی سوراخ است » ، گاه با بیان بدیهیات شعر مواجه ایم و گاه با پیشنهادهای خاص وسئوال برانگیز . هر چه هست در زمانه ای که همه می خواهند بیانیه صادر کنند ، خواندن مانیفیستی که می خواهد مانیفیست نباشد هم خالی از لطف...
-
داستان کوتاه
سهشنبه 8 آذر 1384 13:21
پیانو نواز/ دونالد بارتلمی- فارسی: سپیده جدیری آن طرف پنجره، «پریسیلاهس» پنج ساله، چارگوش و خپله، درست مثل یک صندوق پستی (با بلوز قرمز و شلوار چروک مخمل کبریتی آبی)، با ظاهری بسیار زننده دنبال یک نفر میگشت که آب دماغ آویزانش را پاک کند. مطمئناً یک پروانه توی آن صندوق پستی گیر افتاده بود، آیا اصلاً میتوانست در برود؟...
-
بوکوفسکی
سهشنبه 8 آذر 1384 12:52
بوکوفسکى در سن پدرو در یک خانه ویلایى زندگى مىکرد و در سال 1994 در همان جا در چنین روزى درگذشت. خدا او را و همه رفتگان شما را بیامرزد. اکنون در سالگرد درگذشت او شعرى به نام ون گوک را به اتفاق مى خوانیم: سگ هاى زرد در خیابان ها ول مى گردند و در همان حال ون گوک کفلمه مى کند دخترها جوراب هاى نایلونى شان را به پا مى کنند...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 آذر 1384 12:10
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 آذر 1384 15:56
آه اگر او تمام وجودت را گرفته باشد........ در رگهایت نشسته باشد و نامش را نفس کشیده باشی صبح و شب ظهر و بعدازظهر ونشسته باشی تا آفتاب زمستان بتابد بر چشمانت آرام و کوچک و موازی.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 آبان 1384 13:06
لعنت به همه چی.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبان 1384 11:50
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 17 آبان 1384 11:40
-
مشق شب
چهارشنبه 11 آبان 1384 14:18
هوا بارانی بود. آن مرد آمد. آن مرد در باران آمد و دیگر هرگز به خانه باز نگشت.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبان 1384 13:50
K Ki Kil Kill Kill e Kill ev Kill eve Kill ever Kill every Kill everyt Kill everyth Kill everythi Kill everythin Kill everything Kill everything
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 11 آبان 1384 13:18
دم فرو بستن یعنی حرفی برای گفتن ندارم. یعنی عزیزم من خسته ام، یه پارچه سفید بکش رو من که وقتی خوابم جریان هوا کرمهایی که دارن استخونامو تجزیه میکنن رو آزار نده. من خسته ام عزیزم. دستت رو از تو دستم بردار، می ترسم سرمای دستام بیاد تو دستات. اگه بلدی لالایی برام بخون: لالالا گل مرده......