-
مهدی صفایی
سهشنبه 19 دی 1385 12:27
باروبندیلش را جمع کرد پولی قرض گرفت و رفت تا در تهران زندگی کند زیرا آنکه قلبش را شکسته بود در بابلسر بود پولش تمام شد کم کم به شیراز برگشت تا در خانه پدری بماند و بنویسد و سیگار بکشد و اگر وقت کند برای دکترا بخواند. بله عشق باعث پیشرفت میشود اما اگر خدا بخواهد.
-
فرزند صالح
سهشنبه 19 دی 1385 12:17
به عنوان کسی که پدرش را دوست دارد عرض میکنم: «پدر از مقام والایی برخوردار است اما افسوس احمق است.»
-
Spiderman
سهشنبه 19 دی 1385 12:13
او میآید تا دنیای آلوده به تباهی را زیر و زبر کند و شگفتی و هیجان بیافریند بر صفحه تلویزیونهای شما.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 2 دی 1385 13:44
یکی دیگه مریض میشه، یکی دیگه مریض میشه.
-
حق
شنبه 2 دی 1385 13:41
مرگ حق است زندگی حق است من با حق مبارزه نمیکنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آبان 1385 16:25
دکان تنباکو فروشی - فرناندو پسوآ ترجمه از پرتقالی: ریچارد زنیت فارسی : خلیل پاک نیا من هیچام هیچ وقت چیزی نخواهم شد نمیتوانم بخواهم چیزی باشم با اینهمه، همهی رویاهای جهان در مناست. پنجرههای اتاقام اتاق ِ یکی از میلیونها نفریاست در جهان که هیچ کس چیزی از او نمیداند (و اگر هم بدانند، چه چیزی را میدانند؟) شما...
-
الیوت
دوشنبه 22 آبان 1385 16:15
آری و من با چشمان خویش، سیبیل اهل کومی را دیدم که در قفسی آویخته بود، و آن گاه که کودکان به طعنه بر او بانگ می زدند سیبیل چه می خواهی؟ پاسخ می داد: می خواهم بمیرم. دو شعر ازتی . اس. الیوت ترجمه به فارسی: محمود داوودی صبح کنار پنجره صدای تق تق سینی صبحانه از آشپزخانهی پایین میآید در پیادهرو ِ پاخورده روح نمناک و...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 22 آبان 1385 15:44
شاعر ترک کشوری وجود دارد به نام ترکیه در سمت بالای چپ کشور جمهوری اسلامی ایران با پرچم سه رنگش با کوهها و خانه هایش. ترکیه خاک مرغوبی دارد شلوارهای خوبی دارد. می توانی پاچه هایت را بالا بزنی. می توانی شلوارت را در بیاوری. هر طور دوست داشته باشی. چون در ترکیه آزادی وجود دارد. اما نه برای ما. شعری از یک شاعر ترک ترجمه...
-
عادت بد قدم زدن
چهارشنبه 26 مهر 1385 12:00
یه نفر می خواست قدم بزنه اومدن سوارش کردن بردن رسوندنش خونهش.
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 26 مهر 1385 11:54
حیف که حوصله می خواهد حرف زدن از چیزهایی که حوصله می خواهد وگرنه می گفتم خورشیدی که در کهکشان من می سوخت سوخت.
-
یه جای کوچیک برای فقط چند شب استراحت
چهارشنبه 26 مهر 1385 11:47
بار دیگر شهری که دوست نمی داشتم.
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 23 شهریور 1385 17:26
-
سکتگی
سهشنبه 14 شهریور 1385 17:15
همیشه می ترسم یه روز سکته مغزی کنم. لب و لوچه م کج بشه بخوام بخندم نتونم. آخه کی می تونه با لب کج بخنده. تازه اگرم بخندم اون که دیگه خنده نیست. خنده باید راست راستکی باشه. اون جوری که من تو عکسم اون روز که خوشحال بودم داشتم می خندیدم. حاضرم سکته قلبی یا هر جور سکته دیگه ای بکنم ولی مغزی نه. یه اقوامی ما داشتیم دو بار...
-
۱ شنبه
سهشنبه 14 شهریور 1385 16:25
بله وقتی اینجا ۱شنبه است همه جای دنیا ۱شنبه است همه دنیا به کلیسا رفته اند ما داریم به روزهای شنبه فکر می کنیم.
-
دیر ابوت
دوشنبه 23 مرداد 1385 13:31
شعری از رامی
-
نامه ای که دیر رسید
دوشنبه 23 مرداد 1385 12:57
همین دیروز نامه ای به دستم رسید سرشار از مهر و محبت. مث گاو غمگین بودم. باور کنید نامه را نخوانده بال درآوردم. بازش کردم. تمام عشق بود و صفا بود و راستی و دوستی. نامه ای بود از دوستان نازنینم، عزیزترین دوستانم. نوشته بودند، درددل کرده بودند، حرف زده بودند و گلایه کرده بودند، از روزگار، از زندگی، از من. تاریخ نامه مال...
-
سیزیف
دوشنبه 9 مرداد 1385 12:20
" خدایان سیزیف را بر آن داشتند تا مدام تخته سنگی را به فراز کوهی رساند و هر بار تخته سنگ به سبب وزنی که داشت باز به پای کوه در می غلتید . خدایان چنین می پنداشتند که کیفری دهشت بارتر از کار بیهوده و نومیدانه نیست"
-
شهروند
چهارشنبه 4 مرداد 1385 14:22
در تانزانیا چپ ها بالأخره قدرت را به دست می گیرند چرا؟ در ایران راست ها کمر راست می کنند چرا؟ لطفآ به من بگو دوست من راجع به آنفلوانزای مرغی چه می دانی؟ بیشتر توضیح بده. به من بگو اولین ستاره بعد از خورشید، با سیاره ما چقدر فاصله دارد انرژی هسته ای یعنی چی؟ اورانیوم چگونه غنی می شود؟ راجع به زبان چینی، آداب و رسوم...
-
مادمازل مروارید
سهشنبه 3 مرداد 1385 11:48
مادمازل مروارید چشمان سیاهی داشت.
-
عقده تلفن
سهشنبه 3 مرداد 1385 11:31
لبتو بده خنده کنیم خنده پاینـده کـنیم
-
سفر به خیر
شنبه 24 تیر 1385 13:34
و آن شکوفه ها که گفته بودی هنوز سر از خاک بیرون نیاورده اندحتی، که بیاورم بکارم همانجا که نشان دادی.
-
مترو
سهشنبه 6 تیر 1385 13:39
کارگران مشغول کارند با بیل ها و بولدوزرها و دیگر وسایل سنگین شان برای ساختن مترو برای حمل و نقل همشهریان محترم. روزی بالاخره مترو ساخته میشود و کارگران به خانه برمی گردند با گلهایی بر دسته بیل هایشان و خنده هایی بر لبهایشان. خورشید طلوع می کند مترو کار می کند کارکنان را به محل کارشان می رساند دانش آموزان را به مدرسه...
-
آقای هولاکویی
چهارشنبه 31 خرداد 1385 13:57
یک ساعت تمام زور زد که برام اثبات کنه خدا وجود نداره، غافل از اینکه وجود یا عدم وجود خدا هیچ دردی رو از من دوا نمی کنه.
-
تمام خوشبختی من، یک دوست، یک عزیز، یک او
دوشنبه 29 خرداد 1385 13:51
تا وقتی که یکی مث سگ دوست ت داره تو خوشبختی....... آآآآآ آ آ آ آ آ .........
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 25 خرداد 1385 15:02
-
خوشبخت، مث کتاب اجتماعی کلاس سوم دبستان
پنجشنبه 25 خرداد 1385 14:33
من خوشبخت ترین آدم روی کره زمینم. پدرم مهربونترین پدر روی کره زمینه. مادرم صبورترین زنیه که تو دنیا پیدا میشه. من خونواده مو می پرستم. چون همه شون خوبن، فهمیده ان، هوامو دارن، منو می فهمن. کانون خونواده ما خیلی گرمه. خیلی. هر کی جای من بود توی همچین کانون گرمی کباب شده بود تا حالا. یه روز من میل نداشتم ناهار بخورم،...
-
نقدی از محمد خواجه پور
یکشنبه 21 خرداد 1385 13:04
document.write(ToHijri('6/7/2006')); شانزدهم خرداد ماه ۱۳۸۵ نقد: در پست مدرنیسم چه چیز را باور کنیم این نوشته نقدی است بر نوشته پست مدرن یعنی چی؟(کربلایی هاشم رجب زاده) در وبلاگ داگ بلاگ در تعریف پست مدرنیسم و نسبت آن با زمان تحولات اجتماعی و ادبی دو دیدگاه به ظاهر متضاد وجود دارد. در تعریفی پست مدرنیسم چیزی جز...
-
مسعود غفوری از ایالت گراش
سهشنبه 9 خرداد 1385 14:55
(اینو چون گفتی بفرست فرستادم. نه که یه وقت بزنی توی وبلاگت و آبروی منو ببری!) تتاتت داستانی از مسعود غفوری یک روز کاملاً آفتابی روی نیمکت یک پارک نسبتاً خلوت دختری نشسته و دارد کتاب میخواند؛ یا فقط آن را ورق میزند؛ یا حتی فقط عکسهایش را نگاه میکند و اصلاً حواساش جای دیگری است (یعنی در حقیقت منتظر است)؛ چون در غیر...
-
پست مدرن یعنی چی؟(کربلایی هاشم رجب زاده)
یکشنبه 7 خرداد 1385 16:19
روایتی از فولکلور منطقه تربت گویندهُ قصه: کربلایی هاشم رجب زاده پادشاهی سه پسر داشت. دوتاش کور کور بودن یکیش چش نداشت.یه روز خواستن برن شکار. سه تا تفنگ تو اسلحه خونه سلطان بود، دوتاش خراب خراب بود یکیش قنداق نداشت. پسری که چش نداشـت تفنگی که قنداق نداشـت رو انداخــت رو کولش. رفتن و رفتن تا رسیدن به جنــگل. سه تا آهو...
-
ECNALUBMA
شنبه 6 خرداد 1385 17:02
I'm an AMBULANCE آمبولانسم ، آمبولانس لطفا راه بدهید، من آمبولانسم مرده می برم.