-
خط
شنبه 6 خرداد 1385 16:32
آن خطاط چهار گونه خط نوشتی، اولی را خود خواند و داد بقیه هم بخوانند دومی را فقط خود خواند، سومی را بقیه خواندند، خودش نخواند، چهارمی را هر کار کرد نتوانست بخواند، بقیه هم نتوانستند بخوانند. از بس بدخط نوشته بود. آن خط سوم منم.
-
غادة السمان
دوشنبه 1 خرداد 1385 13:37
این مطلب را از سایت آینه برداشتم.
-
mommy
دوشنبه 1 خرداد 1385 13:32
-
درباره پتر اشتام، نویسنده ابرها و بادها
دوشنبه 1 خرداد 1385 13:31
برگرفته از روزنامه شرق نوشته:س.محمود حسینی زاد کتاب خوان نیمه حرفه اى هم، با «سوئیس» یاد ماکس فریش مى افتد و فریدریش دورنمات. در ایران. در جاهاى دیگر که مردم عمیق تر مطالعه مى کنند، آدولف موشک و پتر بیکسل و لوشر هم یادشان مى آید. اینها شاخص هاى دو نسل از نویسندگان معاصر سوئیسى اند. روزنامه معتبر فرانکفورتر آلگماینه...
-
Peter Bichsel
دوشنبه 1 خرداد 1385 13:27
From Wikipedia, the free encyclopedia Jump to: navigation , search Peter Bichsel (born March 24 , 1935 ) is a popular Swiss-German writer and journalist representing modern German literature. Bichsel was born 1935 in Luzern, Switzerland the son of craftsmen, manual laborers. Shortly after he was born, the Bichsels...
-
پیتر بیکسل
دوشنبه 1 خرداد 1385 13:05
داستانی از پیتر بیکسل *مردان* دختر نشسته بود انجا. اگر کسی می پرسید از کی، جواب می داد:((همیشه، من همیشه اینجا می نشینم.)) او اینجا منتظر است. منتظر یک دوست، منتظر یک همکار، در انتظار قطار، منتظر غروب. گارسون که قهوه را می آورد، لبخند دوستانه ای می زند. دختر کیفی قرمز دارد، و این کیف چنان متعلق به اوست که فقط یک کیف...
-
آلن گینزبرگ
یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 16:04
برگرفته از سایت مجله شعر بخشی از شعر بلند زوزه آلن گینزبرگ برگردان: مهرداد فلاح و فرید قدمی از گشنگی مرده آس و پاس و سوت تیزترین یارانم را دیدم خراب جنون تو محله کاکاسیاها دم صبحی تلوتلو خوران پی یه نشئه بازی خشمی خل و چل هایی که محله شان بوی بال فرشته میداد کشته مردهی سیر و سیاحتی ملکوتی سوار بر سفینهی پر چراغ و...
-
عکس های نیکول فریدنی
یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 15:29
-
یک داستان از م م د ف ا ط م ی
یکشنبه 31 اردیبهشت 1385 14:53
آمد سلامی کرد جوابی شنید نشست گفت چه هوای خوبی دیگران هم گفتند بله چه هوای خوبی دستی به صورتش کشید نگاهی به صورت بقیه انداخت احساس کرد – بی اینکه نگاهی تو آینه کرده باشه - بقیه از او خیلی جوانتر مانده اند. یاد اولین تار موی سفیدی افتاد که در چهره اش نشسته بود از همه هم کلفت تر می زد یادش آمد که آن روز چه خود خوری هایی...
-
رسالت
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1385 19:01
رسالت به آشپزخانه برو و سوسکها را قتل عام کن به درستی که رسالت تو این است ای انسان! --------- به آشپزخانه رفتم و سوسکی نیافتم حواست کجاست، ای پروردگار!
-
مردمان قدیم
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1385 18:56
مردمان قدیم مزرعه داشتند در کنار رود نیل مراوده داشتند با ایرانیان قدیم و دیگر مردمان قدیم. خدایی داشتند از جنس آدمیزاد به نام فرعون با زنها و بچه های متعدد. مردمان قدیم سرگرم بودند با عصاهایشان و مارهایشان من اما که متمدن تر هستم حتی از مردمان قدیم نه مزرعه دارم نه مراوده دارم با کسی و نه خدایی از هر جنسی. پی عصایی...
-
About Farham
پنجشنبه 28 اردیبهشت 1385 17:53
به نظر من فرهام رستمی خیلی خر است و این چیز تازه ای نیست او هر چند وقت یکبار به من زنگ می زند و می گوید که خیلی خر است یعنی نمی گوید، من حدس می زنم. هر وقت هم که مرا می بیند یک پاکت سیگار گرفته برای دوتایی مان البته من حالا سیگار را ترک کرده ام فرهام، تو خیلی نامردی اگر مرا به سیگار کشیدن تشویق کنی و باور کن که خیلی...
-
زندگانی
یکشنبه 24 اردیبهشت 1385 15:22
-
داستانی از یک انسان با شش پا و دو شاخک
یکشنبه 24 اردیبهشت 1385 14:35
سلام پدر.
-
شعری از حدیث محمدی
سهشنبه 19 اردیبهشت 1385 13:34
من یک رقم اعشاری کوچک بسیار کوچک که باید دردهای بزرگ بسیار بزرگ را بر دوش بکشد تا تعادل یونیورز به هم نخورد. من که از این همه چیزهای سپید آبی قرمز خسته است و می خواهدبنشیند یک گوشه دنیا و شراب بخورد و موها یش را درباد....... وجهان را بر چین دامنش سنجاق کند و در باد....... من که از اداره بر می گرددو سمفونی بتهون که نه،...
-
م م د
دوشنبه 18 اردیبهشت 1385 12:12
او هر وقت بیدار می شود از خواب، چیزی را می کشد مثلاً سیگاری، قلیانی، چپقی و اگر چیزی برای کشیدن پیدا نکند چیزی را می خورد مثلاً سیبی، چیزی. سیب، سیب، آه، سیب سرخ خورشید پس کی طلوع می کنی؟ جانم به فدای سر بریده ات.
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 16 اردیبهشت 1385 12:30
لعنت به این زندگی احمق کثافت خر نفهم عوضی سگی
-
چت
سهشنبه 12 اردیبهشت 1385 15:02
این مطلب را از وبلاگ دوستان گراشی گرفته ام.از وبلاگ ما چند نفر چت با یک فقره عاشق بیادب من : خوب چته من : من میکروفن ندارم OON: namard chera javab nemidi BUZZ !!! من : من میکروفن ندارم من : من میکروفن ندارم من : من میکروفن ندارم من : من میکروفن ندارم من : من میکروفن ندارم من میکروفن ندارم OON: khob OON: khobi ? من :...
-
شعری از ممد
سهشنبه 12 اردیبهشت 1385 14:49
نامه ای به آنا آنا کفشهای تو عمری است که با من راه میروند بر پیاده روها در پیاده روها امروزدختری را دیدم که چشمانی پرفروغ داشت ولبهایش شهوانی بود وگردنش را از ساعتی آویخته بود که او را راه میبرد در پیاده روها او خودش را از آن ساعت حلق آ و ی ز کرده بود. بعدها من آن ساعت را بو کردم آنا بوی عشق می داد آن ساعت بوی علف بوی...
-
داستانی از محمد فاطمی
سهشنبه 12 اردیبهشت 1385 13:24
یا فرقی می کند........ .. یا نمی کند گوشه تختش کز کرد سرش را آرام زیر پتو برد و سعی کرد برای لحظه ای آرام باشد وبه چیزی فکر نکند. مغزش قفل کرده بود و جوابی برای سوالات خودش نداشت. فکر کرد بهتره یه ماه دیگه خودشو بکشه یعنی اینکه زمانی برای مرگ خودش اعلام کرد و با خودش عهد کرد که حتما خودشو -روز سی ام- می کشه حالا یا با...
-
سوئیساید
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1385 19:55
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 7 اردیبهشت 1385 19:31
-
امین محمدی و روحش
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 19:06
روح من مانند سگهای نژاد بولداگ است کاملا چروکیده حیف که سگم اگه یه خری بودم تو این مملکت امین محمدی عزیزرو میذاشتم رییس مخابرات یه مخابرات کاملا چروکیده
-
نمی دونم چرا احساس میکنم این تصویر خودمه!؟
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 18:56
-
کلاغ
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 18:48
کلاغه می گه قار قار مادرش می گه زهرمار پا شو برو دکتر بیار هواپیما دیر میاد من که خودم دکترم از همه بالاترم اره بره یکی دره
-
قصه ای که از لحاظ سیاسی، غیر سیاسی ست.
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 17:37
* رفتیم ماهیگیری سه تایی من و محمد وعباس قبل از رفتن رفتیم جلفا محلهُ ارمنی ها یه آشنا داشتیم سه تایی من و محمد و عباس عرق گرفتیم عرق کشمش به اندازه سه نفر نه کمتر نه بیشتر رفتیم لب رود تو نور ماه عرقامونو خوردیم بالا آوردیم سه تایی من و محمد و عباس خواستیم ماهی بگیریم ولی قلاب نداشتیم سه تایی من و محمد و عباس ماشینو...
-
۲تا شعر از فرهام رستمی متولد ۱۳۶۰ و خرده ای
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 16:56
(بدون عنوان) سالهای سال رفتی و آمدی همراه کفشهایت وخاک هر جایی را به زور پاشنه ات زیر ورو کردی به دنبال ان چیز که می باید در کتاب بزرگ پیدایش می کردی! شاید فصل از پاییز هم گذشته باشد زمان رسیدن نیامده. دربان در را باز می کند که سقوط را ببیند و از شنیدن صدای کسی لذت ببرد کوبیدن چرخش کوبید پانصد دور در دقیقه! باید در...
-
یادداشتهای علی
دوشنبه 4 اردیبهشت 1385 16:49
الاغ در راه مانده زیر لب گفت: در افسانه ها هم بالها نصیب اسب ها میشود. ************************** دلی دارم به وسعت تمام توالت های دنیا . . . هر کی خواس اومد توش رید و رفت *************************** دیدی تو هم سگا رو تنها گذاشتی از سگا فقط سو استفاده می کنن یه اسم ورسمی به هم زدی همه سگا رو یادت رفت بد بخت طوله سگایی...
-
شعری بسیار زیبا از ژاک پره ور(شاعر فرانسوی قرن۲۰)
یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 14:54
It's Like That A sailor has left the sea his ship has left the port the king has left the queen and a miser has left his gold it's like that A widow has left her grief a crazy woman has left the madhouse and your smile has left my lips it's like that You will leave me you will leave me you will leave me you will come...
-
Jacques Prévert
یکشنبه 3 اردیبهشت 1385 14:42
Breakfast He poured the coffee Into the cup He poured the milk Into the cup of coffee He added the sugar To the coffee and milk He stirred it With a teaspoon He drank the coffee And put back the cup Without speaking to me He lit a cigarette He blew some rings With the smoke He flicked the ashes Into the ashtray...